صدای انقلاب اسلامی، سجده شکر رهبری

شما اینجا هستید

به گزارش دفتر ارتباطات فرهنگی ، مروری برخاطرات رهبر معظم انقلاب از روزهای انقلاب

بارها به این فكر می‌‌افتادم كه ما خوابیم یا بیدار؟!
در آن روزها ما در یك حالت بُهت بودیم. در حالی كه در همه فعالیت‌های آن روزها ما طبعاً داخل بودیم. همان‌طور كه می‌‌دانید ما عضو شورای انقلاب بودیم و یك حضور دائمی تقریباً وجود داشت. لكن یك حالت ناباوری و بهت بر همه ما حاكم بود. من یك چیزی بگویم كه شاید شما تعجب بكنید. من تا مدتی بعد از 22 بهمن هم كه گذشته بود بارها به این فكر می‌‌افتادم كه ما خوابیم یا بیدار. و تلاش می‌‌كردم كه از خواب بیدار شوم. یعنی اگر خواب هستم، این رؤیای طلائی كه بعدش لابد اگر آدم بیدار شود هر چه قدر خواهد بود خیلی ادامه پیدا نكند، اینقدر برای ما شگفت‌آور بود مسأله.
سجده شكربه جا آوردم
آن ساعتی كه رادیو برای اول بار گفت صدای انقلاب اسلامی...من تو ماشین داشتم از یك كارخانه‌ای می‌‌آمدم طرف مقرّ امام....من ماشین را نگه داشتم آمدم پائین روی زمین افتادم و سجده كردم. یعنی اینقدر برای ما غیرقابل تصور و غیرقابل باور بود. هر لحظه‌ای از آن لحظات یك مسئله داشت، به طوری كه اگر من بخواهم خاطرات ذهنی خودم را در آن مثلاً بیست روزِ حول و حوش انقلاب بیان كنم یقیناً نمی‌توانم همه آن چه را كه در ذهن و زندگی آن روزِ ما می‌‌گذشت را بیان كنم.
ژنرال آمریکایی دستورداد مردم را قتل عام کنید
قبل از انقلاب، در دوران حرکت عظیم مردمی...در هشتم بهمن، یعنی چند روز قبل از ورود امام به داخل کشور، در همین خیابان‌های تهران، همین خیابان انقلاب، مردم اجتماع کرده بودند؛ ژنرال هایزر که فرستاده آمریکا بود و به ایران آمد برای اینکه شاید بتواند یک‌جوری از دست انقلاب رژیم را نجات بدهد و حفظ بکند، او در خاطرات خودش می‌نویسد...و می‌گوید من به ژنرال قره‌باغی گفتم که در مواجهه با مردم لوله تفنگ‌هایتان را پایین بیاورید؛ یعنی مردم را بکُشید، تیر هوایی بیخودی در نکنید، مردم را قتل عام کنید. اینها هم همین کار را کردند، لوله تفنگها را پایین آوردند، عدّه‌ای جوان و نوجوان کشته شدند ولی جمعیّت عقب نرفت. هایزر می‌گوید؛ قره‌باغی بعد آمد به من گفت که این تدبیر تو فایده‌ای نکرد، مردم عقب نرفتند، آن‌وقت هایزر می‌‌گوید من دیدم این ژنرال‌های شاه چقدر کودکانه فکر می‌‌کنند؛ یعنی باید ادامه می‌دادند، باید مرتّب می‌‌کُشتند. ببینید این رژیمِ دست‌نشانده بود. ژنرال آمریکایی دستور قتل‌عام هم‌وطنان را به ارتشبد ایرانی می‌‌دهد و این به دستور او و به توصیه او عمل می‌کند و چون فایده‌ای ندارد، می‌رود به او می‌گوید فایده‌ای ندارد؛ او هم می‌گوید اینها بچّه‌اند، اینها کودکانه فکر می‌‌کنند. این، ماحصل و خلاصه‌ حکومت پهلوی در ایران است. آمریکایی‌ها این‌جوری با ما شروع کردند؛ با انقلاب این‌جوری شروع کردند. بعد هم در طول این مدّت هرچه توانستند توطئه کردند.
بیعت همافران با امام، کمر رژیم پهلوی را شکست
من فراموش نمی کنم؛ در خیابان ایران، نزدیک به مقر امام عزیز...دیدم یک همهمه‌ی فوق‌العاده‌ای است. نگاه کردم؛ از حیرت به یک حالتی دچار شدم که واقعاً در مقابل حوادث آن روز، از همه‌ی حوادثی که تا آن روز بنده دیده بودم - یا از بیشتر آنها - حیرت‌انگیزتر بود. دیدم عده‌ی کثیری از پرسنل نظامی نیروی هوائی در گروه‌های منظم و صف‌کشیده، کارت‌های شناسائی‌شان را در آوردند سر دست گرفتند و آشکارا و با شجاعت دارند به طرف بیت امام راهپیمائی می‌کنند. همه عکس این را انتظار می بردند، همه غیر از این را تصور می کردند؛ خیال می کردند که نظامی‌ها در مقابل مردم، در حساس ترین لحظات و آخرین لحظات، خواهند ایستاد؛اما حقیقت غیر از این بود...من با عجله رفتم در مقر امام...امام عزیز ایستادند و این جوانها، این دلاورها، این سلحشورها آمدند در مقابل امام رژه رفتند و امام با همان ایمان و باوری که همیشه از اول شروع نهضت به مسئولیت خود و به نقش خود در اداره‌ی این انقلاب و این ملت داشتند، از این‌ها رژه گرفتند؛ آنها را نصیحت کردند، به آنها دل دادند، به آنها شجاعت دادند، پرچم آنها را امضا کردند؛ طوماری نوشته بودند، آن را تحویل گرفتند و برای آنها دعا کردند و آنها رفتند و این کمر دستگاه را شکست.
با دیدن چهره امام، خستگی چندین ساله را فراموش کردم.
روز ورود امام البته آن روزِ ورود ایشان که ما از دانشگاه، می‌دانید که متحصن بودیم در دانشگاه دیگر، می‌رفتیم خدمت امام، توی ماشین من یک وقتی همین را خدمت خود امام هم گفتم. همه خوشحال بودند، می‌خندیدند، بنده از نگرانیِ بر آنچه که برای امام ممکن است پیش بیاید بی‌اختیار اشک می‌ریختم و نمی‌دانستم که برای امام چی ممکن است پیش بیاید. چون یک تهدیدهایی هم وجود داشت. بعد رفتیم وارد فرودگاه شدیم، با آن تفاصیل امام وارد شدند. به مجرد این‌که آرامش امام ظاهر شد، نگرانی‌ها و اضطراب ما به کلی برطرف شد. یعنی امام با آرامش خودشان به بنده و شاید به خیلی‌های دیگر که نگران بودند، آرامش بخشیدند. وقتی که بعد از سالهای متمادی امام را من زیارت می‌کردم آن‌جا، ناگهان خستگی این چند ساله مثل این‌که از تن آدم خارج می‌شد. احساس می‌شد که همه‌ی آن آرزوها مجسم شده در وجود امام و با کمال صلابت و با یک تحقق واقعی و پیروزمندانه این‌جا در مقابل انسان تبلور پیدا کرده.

منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب

فایل دانلودی: