خدمت ها و خیانت های پهلوی

شما اینجا هستید

به گزارش دفتر ارتباطات فرهنگی ، در اينكه در رژيم گذشته طرح ها و پروژه هايي در كشور ساخته يا طراحي شده ترديدي وجود ندارد،اما نكته اي كه بايد مورد توجه قرار بگيرد اين است كه آيا همه آنچه در اين زمينه صورت گرفته است در راستاي خدمت به كشور و مردم بوده يا برخي از آنها اهداف ديگري را دنبال مي كرده است؟به نظر مي رسد برخي از طرح هايي كه در كشور در دوران پهلوي انجام شد،بيش از آنكه به منافع كشور و مردم توجه داشته باشد،در راستاي منافع قدرتهاي استعماري بود كه نمونه بارز آن احداث راه آهن توسط رضا شاه در كشور است كه به عنوان يكي از اقدامات شاخص وي برشمرده مي شود در حالي واقعيت چيز ديگري بود.
« ماجراي احداث راه آهن»
اگرچه راه‌آهن في‌نفسه مي‌تواند براي كشور مفيد واقع شود، در آن هنگام دو مسئله در اين زمينه وجود داشت: نخست آنكه آيا با توجه به مجموعه شرايط اقتصادي حاكم بر كشور، احداث راه‌آهن در اولويت بود يا آنكه اگر سرمايۀ اختصاص‌يافته به آن، مصروف اقدامات صنعتي ديگر مي‌شد، دستاوردهاي بهتر و بالاتري براي بهبود اوضاع اقتصادي كشور در برداشت؟ دوم آن‌كه اگر بنا بر احداث راه‌آهن بود، بهترين و مناسب‌ترين مسيري كه مي‌بايست انتخاب مي‌شد، كدام بود؟ در اين زمينه دلسوزان كشور معتقد بودند مسير شرقي غربي با توجه به اينكه ايران را از يك‌سو به هندوستان و از سوي ديگر به اروپا متصل مي‌كرد، داراي اولويت كامل بود و براي مردم ايران منافع بسياري در برداشت، حال آنكه انتخاب مسير جنوبي شمالي، در حقيقت در چهارچوب طرح‌ها و برنامه‌هاي نظامي انگليس مي‌گنجيد؛ كما اينكه از زمان عقد قرارداد رويتر، انگليسي‌ها همواره مي‌كوشيدند عبور مرور خويش را از مناطق جنوبي كشورمان كه منطقۀ نفوذ و استقرار آنان به شمار مي‌آمد به سمت مناطق شمالي، كه همجوار با قفقاز و آسياي ميانه بود، تسهيل كنند و سرانجام نيز با سرمايۀ ملّت ايران به اين هدف نائل شدند و منافع آن را در وقايع جنگ جهاني دوم بردند. دراين‌باره جا دارد به آنچه دكتر مصدق بيان كرده است توجه شود: «در خصوص راه‌آهن مدت سه سال، يعني از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۰۶، هر وقت راجع به اين راه در مجلس صحبتي مي‌شد و يا لايحه‌اي جزء دستور قرار مي‌گرفت من با آن مخالفت كرده‌ام؛ چون‌كه خط خرمشهر بندرشاه خطي است كاملاً سوق‌الجيشي و در يكي از جلسات حتي خود را براي هر پيشامدي حاضر كرده گفتم هركس به اين لايحه رأي بدهد خيانتي است كه به وطن خود نموه است كه اين بيان در وكلاي فرمايشي تأثير ننمود، شاه فقيد را هم عصباني كرد و مجلس لايحۀ دولت را تصويب نمود… در جلسۀ ۲ اسفند ۱۳۰۵ مجلس شورا گفتم براي ايجاد راه دو خط بيشتر نيست: آنكه ترانزيت بين‌المللي دارد، ما را به بهشت مي‌برد و راهي كه به‌منظور سوق‌الجيشي ساخته شود ما را به جهنم و علت بدبختي‌هاي ما هم در جنگ بين‌الملل دوم همين راهي بود كه اعليحضرت شاه فقيد ساخته بودند. ساختن راه‌آهن در اين خط هيچ دليل نداشت جز اينكه مي‌خواستند از آن استفاده‌اي سوق‌الجيشي كنند و دولت انگليس هم در هر سال مقدار زيادي آهن به ايران بفروشد و از اين راه پولي كه دولت از معادن نفت مي‌برد وارد انگليس كند… چنانچه در ظرف اين مدت عوايد نفت به مصرف كار[خانة] قند رسيده بود رفع احتياج از يك قلم بزرگ واردات گرديده بود و از عوايد كارخانه‌هاي قند هم مي‌توانستند خط راه‌آهن بين‌المللي را احداث كنند كه باز عرض مي‌كنم هرچه كرده‌اند خيانت است و خيانت».(دكتر محمد مصدق، خاطرات و تألمات مصدق، به كوشش ايرج افشار، تهران: انتشارات علمي، ۱۳۶۵، ص349-352)
روز چهارم اسفند 1305 شمسي لايحه تأسيس راه‌آهن سراسري ايران به تصويب نمايندگان مجلس شوراي ملي رسيد.
يكي از مهمترين لايحه هايي كه در سال 1305 شمسي به مجلس ارائه شد، لايحه تأسيس راه آهن سراسري بود كه بحث هاي فراواني درپي داشت. اين لايحه از سوي مهدي‌قلي هدايت، وزير فوايد عامه به مجلس شوراي ملي ارايه شد.
مهدي‌قلي هدايت (مخبرالسلطنه) در كتاب «خاطرات و مخاطرات» خود درباره طرح احداث خط آهن محمره (خرمشهر) به جز (بندر گز) مي‌نويسد: « اول اسفند 1305 من پيشنهاد راه‌آهن را به مجلس بردم. من‌الغرائب، مصدق‌السلطنه مخالف شد كه در عوض قندسازي بايد داير كرد. راه‌آهن منافع مادي مستقيم ندارد. گفتم از راه‌آهن منافع مادي مستقيم منظور نيست. منافع غيرمستقيم راه‌آهن بسيار است. نظميه يا نظام هم منافع مادي ندارد، ضروري مصالح مملكت‌اند. قند هم به جاي خود تدارك خواهد شد و اثبات شيء نفي ما عـدا نمي‌كند.» دكتر مصدق اعتقاد داشت كه هزينه و زمان اجراي چنين طرحي توجيه اقتصادي و فني ندارد.
تا سال‌ها راه‌آهن سراسري ايران همچنان كه دكتر محمد مصدق پيش‌بيني كرده بود تنها به عنوان يك خط حمل و نقل داخلي برجاي ماند و به علت محدوديت روابط ايران و اتحاد شوروي هرگز به طور عمده و مقرون به صرفه از اين خط استفاده نشد. دولت بريتانيا از‌‌ همان ابتدا اعتقاد داشت كه اين خط‌‌ آهن از شمال به جنوب كشيده شود، تا بتواند جهت حمله احتمالي به روسيه و سپس شوروي پس از انقلاب اكتبر 1917 استفاده شود.
حسين مكي در كتاب تاريخ بيست ساله ايران نقل مي كند كه احمدشاه نيز در پاسخ به پيشنهاد انگليسي‌‌ها براي مفتوح ساختن باب مذاكره در مورد كشيدن راه‌آهن گفت: «راه‌آهني كه به صلاح و صرفه ايران است، راه‌آهني است كه از دزداب (زاهدان فعلي) شروع مي‌شود و مسير آن به اصفهان و تهران باشد و از آنجا به اراك و كرمانشاه متصل شود، يعني از شرق به غرب ايران، چنانكه از زمان داريوش هم راه تجارت هندوستان در آسيا و سواحل مديترانه همين راه بوده است و اين راه براي ملت ايران ‌‌نهايت صرفه را از لحاظ تجارت خواهد داشت، ولي راه‌آهن عراق به منجر خزر فقط جنبه نظامي و سوق‌الجيشي دارد و من نمي‌توانم پول ملت را گرفته يا از كشورهاي خارج وام گرفته و صرف راه‌آهني كه فقط جنبه نظامي دارد نمايم.» و در ادامه نيز نقل مي كند كه نايب‌السلطنه هندوستان در سال 1291 شمسي در مجلس عوام انگلستان گفته است: « در مدت 20 سال تأييد كردند كه هندوستان بايد محاط باشد، در يك حلقه كوه‌ها و صحرا‌ها كه بدون تلفات زياد و پول، غيرقابل عبور باشد. اين سياست، هندوستان را از هر حمله‌اي حراست كرده و هيچ ملتي حق عبور از اين منطقه حمايت شده را نداشت؛ اما اگر اين راه‌آهن، راه‌آهن غربي- شرقي ايران ساخته مي‌شد، آن وقت تمام آن سياست به خطا بوده و به ما مي‌گويند، اين اصول را نپذيريد كه سياست حقيقي هند عبارت است از باز كردن سرحدات آن به طرف مغرب.»
با اينكه همگان به سودمندي راه‌آهن شرق و غرب چه از لحاظ تجاري و چه از لحاظ نظامي، آگاه بوده و اعتقاد داشتند كه اين مسير كاربردهاي فراواني دارد، ولي رضاشاه آن را نپذيرفت. مي‌توان تصور كرد كه اين موضع رضاشاه در درجه اول مربوط به نفوذ انگليس بر اركان دولتش بود و از سويي رضاشاه هميشه نسبت به روسيه نظر نامساعدي داشت و در آن هنگام مخالفت با شوروي را ارجح مي‌دانست.
دنيس رايت در كتاب انگليس ها در ميان ايرانيان مي‌نويسد:« تا پايان دوره قاجار هيچ خط آهن طويل‌المسافتي در ايران كشيده نشده بود، در نتيجه هيچگونه قصوري كه از جانب بريتانيا باشد، نبود . جوليوس دو رويتر از ميان جنبه‌هاي متعدد امتياز وسيع و همه جانبه‌اي كه در سال 1872 از شاه كسب كرده بود، در وهله نخست به راه‌آهني دل بسته بود كه اميد داشت بين درياي خزر و خليج فارس بكشد. دولت بريتانيا از خطري كه روسيه را متوجه ايران ساخته بود، بيش از پيش نگران شده بود. سخت عقيده داشت كه چنانچه راه‌آهني بين خليج فارس و درون ايران موجود نباشد، كمك نظامي بريتانيا به ايران در صورت حمله روسيه از شمال غيرممكن خواهد بود.»
روز يكشنبه 23 مهرماه 1306 در بيرون دروازه گمرك، كلنگ راه آهن توسط رضاشاه بر زمين زده شد و تكميل آن 11 سال به طول انجاميد و هزينه آن عمدتا از محل ماليات ويژه‌اي كه بر چاي و قند و شكر تامين شد و كسري آن نيز از طريق وام‌هاي بانكي و اعتبارات دولتي فراهم گرديد .
اولين كمپاني كه در امر نقشه برداري و ساختمان راه آهن سراسري نماينده اش را به ايران فرستاد كمپاني ساختماني يونس آمريكايي بود. پس از بررسي هاي متعدد كه توسط مهندسان مشاور آمريكايي انجام شد ، مقرر گرديد كه مرحله نخست خط آهن در جهت كلي شمال شرقي- جنوب غربي از درياي خزر به خليج فارس احداث گردد . ملاحظات سياسي و نظامي بيش از همه ذهن رضاشاه را مشغول كرده بود . ملاحظاتي چون پرهيز از احداث هرگونه خط شمال به جنوب و شرق به غرب و يا دوري گزيدن از مرزهاي هند، عراق و تركيه هم دوري گزيند و حتي الامكان نيز از خطوط آهن شوروي در آذربايجان شوروي و جمهوري هاي آسياي ميانه و نيز از شبكه راه آهن بريتانيا در عراق و هند فاصله گيرد . همچنين تصميم گرفتند كه خط به هيچ شهر بزرگ به استثناء پايتخت نرود و بيشتر از مناطق چادرنشين كه تسلط بر آنها براي حكومت مركزي اهميت شايان دارد، بگذرد.
مي توان گفت راه آهن سراسري ايران در حقيقت يك خط آهن نظامي براي امپراتوري انگليس بود و نه يك راه آهن تجارتي و ترانزيت يا مسافرتي براي ايرانيان . امپراتوري انگليس از اينگونه راه آهن ها در همه مستعمرات خود از جمله هند و مستعمرات آفريقايي ساخته بود و اين خط آهن نيز يكي ديگر از آنها به شمار ميرفت . زرنگي بزرگ انگليسيها در اين مورد آن بود كه براي ساختن اين راه آهن حتي يك ليره خرج نكرد .
دولت انگليس پس از پايان جنگ اول مهمترين دشمن خود را بلشويكهاي روسيه مي دانست و سعي داشت در موقعيت مناسب نفرت خود را آشكار كند . نظاميان انگليس بهترين نقطه براي حمله اي احتمالي به شوروي را ناحيه صحراهاي مسطح و كم جمعيت تركمنستان و قزاقستان تشخيص مي دادند و لذا به رضاخان تحميل نمودند تا راه آهن را به آن ناحيه برساند تا در حداقل زمان و كوتاهترين مسير ممكن خود را از خليج فارس به شوروي برسانند و با ساختن بندري كوچك در نقطه انتهايي راه آهن سراسري در جنوب شرقي درياي خزر ، قطعات كشتيهاي جنگي خود را سريعا به درياي خزر رسانده و با ساخت آن، درياي خزر را در اختيار بگيرند و از ناحيه شرق درياي مازندران به داخل خاك شوروي نفوذ كرده و سرزمينهاي كم جمعيت اين ناحيه را به سرعت تصرف كنند .
روزنامه هاي غربي در آن زمان نوشتند كه شاه ايران راه آهني ساخته كه از«هيچ كجا به هيچ كجا ميرود» . از بندري بي نام و نشان در خليج فارس به بندري بلا استفاده در حاشيه شرقي درياي مازندران . مسير واقعي راه آهن شمالي جنوبي ايران كه حتي از زمان قاجار پيشنهاد شده بود و سپس مجالس اول ايران آن را تصويب كرده بودند بدليل عدم تخصيص بودجه بلاتكليف ماند . خط آهني كه از بندر عباس به شيراز و اصفهان رفته و با عبور از تهران به مهم ترين بندر تجارتي آن زمان يعني بندر انزلي مي رفت .
(www.mashreghnews.ir/fa/news/398610)
« رژيم پهلوي در مسير خدمت يا خيانت به كشور»
صرف نظراز اهدافي كه رژيم پهلوي در اجراي اين گونه طرح ها و پروژه ها در كشور دنبال مي كرد ، با توجه به اينكه اين طرح ها به طور عمده از سوي متخصصان خارجي و غير ايراني انجام مي گرفت و روند كلي حركت كشور به سمت وابستگي بيشتر به كشورهاي ديگر قرار داشت و به ظرفيت هاي كشور و كشاورزي ، صنعت و توليدات داخلي هيچ توجهي نمي شد ، ادامه چنين روندي به وابستگي كامل كشور مي انجاميد و نمي توانست توسعه و پيشرفت پايداري در كشور را به ارمغان بياورد و به عنوان خدمت اين رژيم محسوب گردد .
صرف نظر از افرادي كه نا دانسته ، برخي از اقدامات صورت گرفته در زمان شاه را بدون توجه به ماهيت آن به عنوان شواهدي بر پيشرفت و توسعه كشور و خدمت اين رژيم بر مي شمرند ، برخي از جريان ها چنين رويكردي را با
هدف تطهير چهره رژيم پهلوي و سرپوش گذاشتن بر خيانت هاي آن به كشور و مردم و زير سؤال بردن انقلاب اسلامي دنبال مي كنند .به طور خاص پس از پيروزي انقلاب اسلامي، يك جريان تاريخ‌نگاري فعال ظهور كرد كه به پشتوانه حضور در محافل آكادميك اروپا و آمريكا و برخورداري از ماهنامه‌ها و فصلنامه‌هاي پژوهشي به تحريف تاريخ انقلاب و تطهير رژيم پهلوي روي آورد. نمونه آثاراين طيف نيز به فارسي ترجمه شده كه كتاب «در دامگه حادثه» خاطرات پرويز ثابتي، «معماي هويدا» نوشته دكتر «عباس ميلاني» و تاريخ شفاهي دانشگاه «هاروارد» درباره ايران و انقلاب مي توان اشاره كرد . اين جريان كه پيوندهاي نزديكي با سلطنت‌طلبان و بهائيان دارد، چند سالي است كه به حيطه مستند سازي تاريخي - سياسي در شبكه هاي ماهواره‌ اي وارد شده و براي مثال، مستند «ده شب گوته» يا «از تهران تا قاهره» و اخيراً نيز مستند «انقلاب ۵۷» از توليدات آن‌هاست. چنين كوشش‌هايي با هدف «بزك كردن چهره رژيم پهلوي» نزد مردم و ارايه چهره اي مناسب و طرفدار پيشرفت و توسعه كشوراز آن و سرپوش نهادن بر جنايات ها و خيانت هاي آن و زير سؤال بردن انقلاب اسلامي ، صورت مي گيرد.
كتاب « پاسخ به تاريخ»كه توسط شاه نگاشته شده را مي توان آغاز گر چنين جرياني دانست كه شاه در آن يك نوع ژشت ضد غربي گرفته و چنين وا نمود مي كند كه باافزايش قيمت نفت جلوي غربي‌ها ايستاده و آن‌ها به اين دليل به دنبال تلافي هستند و قصد دارند وي را به نحوي از سر راه خود بردارند.هم محمدرضا پهلوي و هم پدرش دچار توهمي شده بودند كه ريشه آن به اتكاي آنان از ابتداي امر به بيگانگان برمي‌گشت. از آنجا كه بيگانه آنان را سر كار آورده بود و آن‌ها مي‌دانستند در حكومت و اداره كشور استقلال ندارند، همواره نگران بودند كه حالا كه انگليسي‌ها ما را انتخاب كرده‌اند، ممكن است تصميم بگيرند گزينه بهتري جانشين و جايگزين ما نمايند. با تشديد مخالفت‌ها در جريان انقلاب، محمدرضا پهلوي كه اساسا براي مردم و هيچ نيروي ديگري قدر و ارزشي قائل نبود، تلاش كرد با توسل به بيگانگان كه سنت هميشگي دربار پهلوي بود بر انقلاب مردم غلبه نمايد، اما با وجود پشتيباني جدي غربي‌ها و ددمنشي‌هاي شاه، انقلاب مردم مهار نشد و شاه از ايران گريخت. درچنين شرايطي شاه تلاش كرد با مبراكردن خود، اطرافيان و غربي‌ها را به‌عنوان علت سقوط خود معرفي نمايد. جالب اينجاست كه درهمان وضعيت نيز او باز به كمك غربي‌ها براي اعاده سلطنت خود و يا حداقل پناه دادن به او التماس مي‌كرد.
مطالعه وضعيت كلي كشور در آستانه انقلاب اسلامي و ماهيت وابسته و سرسپردگي افراطي شاه رژيمش به غرب به روشني بي پايه و اساس بودن چنين ادعاهايي را اثبات مي كند
در اينجا براي روشن شدن واهي بودن چنين ادعاهايي به فراز هايي از كتاب « پاسخ به تاريخ » در اين خصوص و نقدها و ايرادهاي آن اشاره مي كنيم .
شاه در سومين بخش از اين كتاب تحت عنوان «انقلاب سفيد» به تشريح برنامه‌ها و سياست‌هاي خود براي پيشرفت كشور پرداخته است و با استناد به انبوهي از آمار و ارقام تلاش كرده تا به تعبير خويش چگونگي رهنمون ساختن جامعه به سوي تمدن بزرگ را تشريح نمايد.
شاه با اختصاص فصل مستقلي به اصلاحات ارضي و ارائه آمارهايي از ميزان واگذاري زمين و تسهيلات به كشاورزان، اين اقدام را كه نخستين اصل از «انقلاب سفيد» به شمار مي‌رفت، گامي بلند در جهت تقويت بنيه كشاورزي محسوب داشته است. اما با مراجعه به آمارهاي ارائه شده از سوي بانك مركزي مي‌توان سير نزولي سريع سهم بخش كشاورزي را در توليد ناخالص داخلي طي سال‌هاي پس از انجام اولين اصل انقلاب سفيد، مشاهده كرد. براساس اين آمار سهم بخش كشاورزي كه در سال 1963 (1341) يعني سرآغاز اصلاحات ارضي در توليد ناخالص داخلي 9/27 درصد بود، طي سال‌هاي پس از اين اقدام رو به كاهش گذارد و سرانجام در سال 1978 (1356) به پايين‌ترين حد خود يعني 3/9 درصد رسيد.(محسن ميلاني، شكل‌گيري انقلاب اسلامي؛ از سلطنت پهلوي تا جمهوري اسلامي، ترجمه مجتبي عطارزاده، تهران، انتشارات گام نو، 1381، ص124، به نقل از بانك مركزي ايران: گزارش سالانه، تهران، قسمت مربوط به سال‌هاي1977،1976،1975،1973)اين در حالي بود كه در آخرين سال حاكميت رژيم پهلوي هنوز حدود 40 درصد از جمعيت فعال كشور در بخش كشاورزي حضور داشتند؛ لذا با توجه به سهم ناچيز اين بخش در توليد ناخالص داخلي مي‌توان متوجه فقر حاكم بر اين بخش از جمعيت كشور در آستانه انقلاب، گرديد. بنابراين بيراه نيست اگر گفته شود اصلاحات ارضي نه تنها گام مثبتي در جهت پيشرفت و توسعه كشاورزي در كشور نبود، بلكه به اضمحلال و نابودي آن انجاميد و سايه فقر و مسكنت را بر روستاها و روستاييان و كشاورزان اين سرزمين گسترانيد. در پي بروز چنين وضعيتي بود كه وابستگي كشور به محصولات كشاورزي و نيز دامپروري كه در ارتباط مستقيم با آن قرار داشت، رو به فزوني گذاشت، حال آن كه پيش از آن، كشور در اين زمينه از خودكفايي برخوردار بود. منظور از اين سخن، انكار ضرورت بهبود شيوه‌ها و روش‌هاي كشاورزي سنتي در كشور نيست، اما بايد دانست آنچه به نام اصلاحات ارضي صورت گرفت برخلاف تلاش شاه در اين كتاب، نه تنها پيشرفت و منفعتي براي كشور نداشت، بلكه موجب نابودي همان وضعيت موجود نيز گرديد و سهم كشاورزي در اقتصاد كشور را به پايين‌ترين حد خود رسانيد.
از سوي ديگر سياست‌هاي توسعه صنعتي كشور نيز كه عمدتاً برمبناي صنايع مونتاژ پي‌ريزي شده بود، از يك سو توانايي جذب انبوه بيكاران روستايي را نداشت و از سوي ديگر اين صنايع اساساً از توانايي چنداني براي تقويت قدرت اقتصادي كشور برخوردار نبودند. توجه به اين نكته نيز ضروري است كه عمده‌ترين سرمايه‌گذاري‌ها و فعاليت‌ها در زمينه توسعه صنعت نفت صورت مي‌گرفت؛ چرا كه سهم آن در تأمين درآمدهاي كشور، روز به روز افزايش مي‌يافت و بدين طريق وابستگي كشور به درآمد نفت، نهادينه گرديد. در كنار صنعت نفت، بخش خدمات نيز از رشد قابل ملاحظه‌اي برخوردار بود كه نتيجه آن گسترش بي‌رويه بخش‌هاي اداري و تجاري و واسطه‌گري بود و به اين ترتيب شاكله اقتصادي كشور، به ويژه پس از افزايش درآمدهاي نفتي در سال 1352، بر اين مبنا گذارده شد.
شايد بهتر باشد براي دريافتن نتيجه مجموعه فعاليت‌هايي كه محمدرضا صفحات زيادي از كتاب خود را براي توضيح و تشريح آنها اختصاص داده است، به اظهار نظرهاي برخي از وزرا و مسئولان رژيم پهلوي در اين باره، رجوع نماييم. علينقي عاليخاني از مقامات عالي‌رتبه اقتصادي رژيم پهلوي كه در اغلب سال‌هاي دهه 40 نيز وزارت اقتصاد را برعهده داشت، طي مقدمه‌اي كه بر يادداشت‌هاي اسدالله علم نگاشته، به تفصيل كاركردها و دستاوردهاي رژيم پهلوي را در عرصه‌هاي مختلف مورد بررسي قرار داده است. در بخشي از اين مقدمه مي‌خوانيم: «... به گمان او [شاه] اصلاحات ارضي و اجتماعي موجب آزادي زنان و دهقانان و سهامدار شدن كارگران گشته و برنامه‌هاي بهداشت و آموزش رايگان، جامعه خوشبخت برپا ساخته بود و ديگر جايي براي شكايت و خرده‌گيري نبود. ولي جز در زمينه آزادي زنان كه بي‌گمان گام‌هايي اساسي برداشته شد (البته در چارچوب سياست‌ها و ارزشهاي رژيم پهلوي) در موردهاي ديگر واقعيت وضع كشور با تصورات شاه تفاوتي كلي داشت. اصلاحات ارضي و از ميان بردن بزرگ مالكي به راستي خدمت بزرگي بود، به شرطي كه به دنبال آن نهادهاي تازه‌اي مانند شوراي ده يا شركت‌هاي تعاوني- به معناي راستين و نه تبليغاتي كلمه- جايگزين نظام پيشين مي‌شد و دولت نيز با سياست پيگير و روشني از آنها پشتيباني مي‌كرد، ولي در عمل به اين امر آن‌چنان كه بايد توجه نشد و اعتبارات كشاورزي بيشتر صرف طرح‌هاي بزرگ شد و دهقانان خرده پا كم و بيش فراموش گشتند. داستان مشاركت كارگران در سود سهام واحدهاي صنعتي نيز در عمل تبديل به يك يا دو ماه دستمزد اضافي در سال شد و هيچ ارتباطي با سود اين واحدها نداشت. هنگامي نيز كه قرار شد بخشي از سهام اين‌گونه شركت‌ها به كارگران واگذار شود، تورم و كمبود مسكن و خواربار چنان فشاري برگرده اين طبقه وارد كرده بود كه ديگر كسي با وعده صاحب سهم شدن و دريافت سود در آينده، دل خوش نمي‌داشت... برنامه‌ آموزش و بهداشت رايگان نيز چندان معنايي نداشت. در 1355 تنها 75% از كودكان به آموزش دسترسي داشتند، آن هم در شرايطي كه حتي در پايتخت مدرسه‌ها تا سه نوبت كار مي‌كردند و شمار شاگردان هر كلاس به 80-70 نفر مي‌رسيد. برپايه گزارش سال 1979 بانك جهاني، درصد اشخاص بالغ باسواد در 1975، در تانزانيا 66، در تركيه 60 و در ايران 50 بيش نبود، همچنين در 1977 انتظار عمر متوسط (اميد به زندگي) در تركيه 60، در ايران 52 و در هندوستان و تانزانيا 51 سال بود. به زبان ديگر، چه در زمينه آموزشي و چه در زمينه بهداشتي، وضع ايران از كشورهايي كه درآمد كمتر يا خيلي كمتر داشتند، بهتر نبود.» (يادداشت‌هاي اميراسدالله علم، ويراستار علينقي عاليخاني، تهران، انتشارات مازيار و معين، ، 1380، ج 1، ص121-120)
اگر اين اظهارات مقام برجسته اقتصادي رژيم پهلوي را با آنچه شاه در كتاب خويش مدعي شده است، مقايسه كنيم، به بسياري از واقعيت‌ها پي خواهيم برد. نكته قابل توجه در مطالب عاليخاني، تأكيد وي بر تفاوت داشتن واقعيات موجود با «تصورات شاه» است. محمدرضا از آنجا كه عادت به خود بزرگ‌بيني داشت، فارغ از اين كه وضعيت واقعي اقتصاد، صنعت و ديگر امور جامعه و كشور در چه شرايطي قرار دارد، ايران و ايرانيان را تحت حكومت خويش، داراي بيشترين رشد اقتصادي و بهترين شرايط براي رسيدن به تمدن بزرگ تصور مي‌كرد. از طرفي، دولتمردان رژيم پهلوي نيز به خاطر آشنايي با روحيات شاه، همواره سعي داشتند با ارائه آمار و ارقام بي‌مبنا، همين تصور را در ذهن او دامن بزنند و ضمن چاپلوسي و تملق‌گويي‌هاي فراوان، رضايت خاطر شاه را فراهم آورند؛ بنابراين شاه همواره در تصورات خود غوطه مي‌خورد و همين غفلت موجب بروز آشفتگي‌ها و نابساماني‌هاي بسيار در امور مملكت مي‌گرديد. اين خصلت محمدرضا، پس از فرار از كشور همچنان با او عجين است و خود را به طور واضح در كتاب «پاسخ به تاريخ» نيز نشان مي‌دهد: «از آغاز انقلاب سفيد (1963) كل در آمد ناخالص ملي از 340 ميليون به 5682 ميليون ريال افزايش يافت، كه مي‌توان گفت طي فقط پانزده سال، درآمد ما شانزده برابر شد. حجم ذخاير ارزي كه محك استحكام اقتصاد عمومي است، از 45 ميليارد به 1509 ميليارد ريال افزوده گرديد. نرخ سالانه رشد اقتصادي، كه سالها بالاترين مقام را در دنيا داشت، به 8/13 درصد در سال 1978 بالغ گشت و ميانگين درآمد سرانه از 174 دلار در سال 1963 به 2540 دلار افزايش يافت. كشور ما، كه تا 1973 در ليست كشورهاي غني صندوق بين‌المللي پول جاي نداشت، از 1974 به بعد مقام دهم را احراز كرد.» (محمد رضا پهلوي ، پاسخ به تاريخ ، ترجمه حسين ابوترابيان ، تهران : زرياب ، 1385، ص257-256) وي در جاي ديگري به طرح اين ادعا مي‌پردازد: «ما در زمينه‌هاي مختلف سياست و آموزش و پرورش و رفاه اجتماعي و توسعه از همه كشورهاي در حال توسعه جلوتر بوديم. آخرين برنامه پنج ساله ما يك رشد سالانه 24 درصد را نويد مي‌داد. اين رشد در 1975 برمبناي قيمتهاي جاري به 42 درصد بالغ شد كه چهار برابر رشد سالانه ژاپن بود.» (همان ، ص297)
طبيعتاً اگر اين اعداد و ارقام در خارج از محدوده «تصورات شاه» نيز واقعيت يافته بودند، دست‌كم وضعيت اقتصادي كشور در آخرين سال‌هاي حاكميت پهلوي مي‌بايست با رشد سالانه 8/13 يا 26 يا 42 درصدي، در شرايط بسيار خوب و ايده‌آلي باشد، اما پرواضح است كه چنين نبود. گذشته از جداول و آمارهاي رسمي بانك مركزي، آنچه در خاطرات برخي رجال دوران پهلوي برجاي مانده است، به صراحت از بحراني شدن وضعيت اقتصادي در سال‌هاي پاياني عمر رژيم پهلوي حكايت دارد. در يادداشت‌هاي علم - وزير دربار شاه و نزديكترين فرد به وي- بارها از كمبودها و مشكلات اقتصادي براي عموم مردم، حتي احتمال بروزانقلاب سخن به ميان آمده است: «3/11/54- افكار پيچيده دور و درازي مي‌كردم، ولي مطلبي كه مرا بيشتر تحت تأثير داشت مذاكراتي بود كه ديشب باعبدالمجيد مجيدي رئيس سازمان برنامه و بودجه داشتم، چون چند تا پروژه مورد علاقه شاهنشاه را بايد با او مذاكره مي‌كردم. ديشب به منزل من آمده بود و به صورت وحشتناكي از كمي پول و هدر داده شدن پول در گذشته سخن مي‌گفت كه بي‌نهايت ناراحتم كرد. يعني وضع به طوري است كه قاعدتاً بايد به انقلاب بيانجامد.»(يادداشت‌هاي اميراسدالله علم، ج5،ص452)
توجه به اين نكته ضروري است كه علم در پايان سال 1354، يعني در اوج درآمدهاي نفتي و بلندپروازي‌هاي شاه، چنين نظري را ابراز مي‌دارد، حال آن كه اگر به مطالب شاه در كتاب «پاسخ به تاريخ» راجع به اين برهه زماني رجوع كنيم، ملاحظه مي‌شود كه او بهترين شرايط را در كشور به تصوير مي‌كشد و رشد اقتصادي بالاتر از ژاپن را در تصورات خود به ثبت مي‌رساند!
جالب اين كه دقيقاً مقارن با اين اظهار نگراني علم از وضعيت اقتصادي كشور، براساس يك سند برجاي مانده از ساواك، جعفر شريف‌امامي كه او نيز از بلندپايگان رژيم پهلوي و از برجسته‌ترين عناصر فراماسون در كشور محسوب مي‌شد، اوضاع را «در حد انفجار» توصيف مي‌كند: «شخص مطلع و برجسته‌اي مي‌گفت دو روز قبل در جلسه‌اي با شركت شريف‌امامي رئيس مجلس سنا بوديم و خيلي جلسه خصوصي بود. رئيس سنا مي‌گفت من اوضاع را خيلي بد مي‌بينم. تمام مردم ناراضي در حد انفجار هستند. من كه همه چيز دارم، مي‌بينم وضع به نحوي است كه شخص وقتي به خود مي‌انديشد عدم رضايت در باطن او مشاهده مي‌شود و اضافه مي‌كرد خيلي احساس وضع غيرعادي و آينده‌اي مبهم مي‌كنم. در مورد نفت هم شريف‌امامي مي‌گفت وضع را روشن نمي‌بينم و فايده‌اي هم ندارد كه 24 ميليارد دلار به ما پول دادند. بيست ميليارد آن را كه پس داديم و حتي به انگلستان وام داديم و چهار ميليارد بقيه هم به دست عوامل اجرايي از بين مي‌رود و مي‌خورند. اگر پولي نمي‌دادند بهتر بود. لااقل دلمان نمي‌سوخت و مي‌گفتيم يك روز بالاخره پول وصول مي‌شود. يعني نفت به فروش مي‌رسد و مي‌توانيم با پول آن كاري براي مردم و مملكت انجام دهيم.» (سند ساواك- 17/10/1354؛ به نقل از: ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج2، صص407-406)
با توجه به بسياري از اين‌گونه اظهارات مقامات رژيم پهلوي كه از نزديك با واقعيات جامعه در تماس بودند، پرواضح است كه وقتي شاه از رشد اقتصادي 13و24و42 درصدي سخن به ميان مي‌آورد، فارغ از اين كه ذكر چنين اعداد و ارقامي براي رشد اقتصادي حكايت از عدم درك صحيح وي از معنا و مفهوم «رشد اقتصادي» دارد، در تصورات شاهانه خويش مستغرق است. اسدالله علم در يادداشت روز 15/6/1348 خود با زيركي تمام، به گونه‌اي كنايه‌آميز دلايل و زمينه‌هاي شكل‌گيري اين‌گونه تصورات نزد شاه را براي آيندگان به يادگار نهاده است:« سر شام شاهنشاه فرمودند بانك مركزي گزارش مي‌دهد 22% رشد اقتصادي در سه ماهه اول سال بالا رفته است. از من تصديق خواستند. فرمودند آيا واقعاً‌ تعجب نمي‌كني؟ عرض كردم تعجب نمي‌كنم [و] باور [هم] نمي‌كنم. اين گزارشات دروغ است. چون در حضور ديگران بود، شاهنشاه خوششان نيامد. من هم فهميدم جسارت كرده‌ام، ولي دير شده بود! ماشاالله شاه آن قدر علاقه به پيشرفت كشور دارد كه در اين زمينه هر مهملي را به عرض برسانند قبول مي‌فرمايند و به همين جهت گاهي دچار مشكلات مالي و مشكلات ديگر مي‌شويم.» (يادداشت‌هاي اسدالله علم، ج 1، ص257)
بي‌ترديد بخش قابل توجهي از مشكلات اقتصادي كشور در آن دوران، به صرف هزينه‌هاي كلان در امور نظامي بازمي‌گشت. اين نكته بر صاحب‌نظران پوشيده نيست كه در يك برنامه‌ريزي سنجيده به منظور دست‌يابي به توسعه و پيشرفت، بايد تعادل ميان حوزه‌هاي مختلف رعايت شود. طبيعتاً حوزه نظامي نيز براي يك كشور از اهميت ويژه‌اي برخوردار است كه بي‌توجهي به آن، مي‌تواند امنيت ملي آن جامعه را در معرض خطرات جدي قرار دهد؛ بنابراين اگر شاه در قالب يك برنامه متعادل، درآمدهاي ارزي كشور را به مصرف مي‌رسانيد، ضمن آن كه در زمينه توسعه و تجهيز نظامي كشور گام‌هاي مؤثري برمي‌داشت، وضعيت اقتصادي بهتري را نيز براي جامعه رقم مي‌زد، اما عملكرد رژيم پهلوي در اين زمينه كاملاً نامتعادل و نامعقول بود. علينقي عاليخاني به صراحت به اين مسئله اشاره دارد: «هزينه نظامي ايران در سال‌هاي واپسين شاهنشاهي به راستي سرسام‌آور بود و در 1977 (56-1355) به 6/10 درصد توليد ناخالص ملي رسيد. در حالي كه اين درصد در فرانسه 9/3، در انگلستان 8/4، در تركيه 5/5 و در عراق 7/8 بود. در آن سال ايران با همه همسايگان خود- از جمله عراق- روابط دوستانه‌اي داشت و مورد هيچ‌گونه خطر مستقيم از هيچ سو نبود و در نتيجه چنين هزينه چشمگير نظامي را به هيچ وجه نمي‌توان توجيه كرد.» (يادداشتهاي اسدالله علم، جلد اول، ص84)
اين در حالي است كه شاه براي توجيه هزينه‌هاي سرسام‌آور نظامي، در كتابش عنوان مي‌كند: «معني سياست دقيق استقلال ما اين بود كه به تسليحات و ارتش احتياج داشتيم. مي‌خواستيم طوري مسلح شويم كه امنيت ما در آن بخش از جهان اقتضاء مي‌كرد.» (پاسخ به تاريخ ، ص261)
شاه اگرچه سعي دارد نظامي‌گري پرهزينه و ويرانگر خود را سياستي مستقل و به منظور حفظ امنيت ملي ايران قلمداد كند، اما واقعيات تاريخي، اين تلاش او را ناكام مي‌گذارند. گذشته از وابستگي رژيم پهلوي به انگليس و سپس آمريكا، پس از تصميم انگليس به خارج كردن نيروهاي نظامي‌اش از منطقه خليج‌فارس در سال 1971، نوعي خلأ قدرت در اين منطقه به وجود مي‌آمد كه با توجه به حضور برخي رژيم‌هاي چپ‌گرا مانند عراق، سوريه و مصر، نگراني‌هايي را براي بلوك غرب به رهبري آمريكا دامن مي‌زد. از سوي ديگر اگرچه تهديد بالفعلي از جانب شوروي احساس نمي‌شد، اما به هر حال سياست غرب براي حفظ و تقويت پرده آهنين گرداگرد بلوك شرق، از جمله مرزهاي جنوبي اتحاد جماهير شوروي، كماكان به عنوان يك ضرورت اجتناب‌ناپذير دنبال مي‌شد. در همين زمان، آمريكا به شدت در ويتنام گرفتار آمده بود و تلفات و خسارات سنگيني را متحمل مي‌گرديد. بي‌ترديد ماجراي ويتنام و آثار و تبعات نظامي، اقتصادي و سياسي آن براي دولتمردان آمريكايي، تجربه‌اي بس گرانبها به حساب مي‌آمد و چه بسا برمبناي همين تجربه بود كه پس از خروج نيروهاي نظامي انگليس از خليج‌فارس، آنها سياست جديدي را براي حفظ موقعيت خويش در اين منطقه به كار بستند. «دكترين نيكسون» در چارچوب اين سياست جديد ايالات متحده طرح‌ريزي شد و به اجرا درآمد: «به باور «نيكسون»، اصل اساسي اين سياست آن بود كه كشورهاي مورد نظر بتوانند در مناطق از پيش تعيين شده، امنيت خويش را حفظ كنند. بدين ترتيب، اصطلاح «صلح در خلال همياري» به محور استراتژي آمريكا تبديل مي‌شود. كشورهاي متحد و دوست آمريكا با فراهم آوردن عوامل انساني و تأمين هزينه‌ها و ايالات متحده با فراهم آوردن امكانات و وسايل لازم، معادله‌اي برقرار مي‌كردند كه براساس آن، امنيت منطقه حفظ مي‌شد. اين مسئله، در كنار فشار شركت‌هاي بزرگ توليد كننده تسليحات و تجهيزات نظامي، نشان دهنده تهاجم اقتصادي در صادرات محصولات نظامي است.» (حميدرضا ملك‌محمدي، از توسعه لرزان تا سقوط شتابان، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1381، ص172) به اين ترتيب آمريكايي‌ها كه درچارچوب سياست‌هاي امپرياليستي و سلطه‌جويانه خود، در پي حفظ و تحكيم موقعيت خويش در اقصي نقاط جهان بودند، به جاي آن كه طبق روش‌هاي پيشين، خود مستقيماً به اين امر مبادرت كنند، اين وظيفه را برعهده وابستگان منطقه‌اي خويش نهادند. اتخاذ اين سياست، منافع بي‌شماري براي آمريكا داشت. از اين پس كليه هزينه‌هاي مالي لازم و نيز تدارك نيرو و تجهيزات، برعهده «ژاندارم‌هاي وابسته منطقه‌اي» قرار مي‌گرفت و در مقابل، آمريكا متعهد مي‌شد اين كشورها به هر ميزان كه اسلحه و تجهيزات بخواهند در اختيار آنها قرار دهد. در چارچوب اين دكترين بود كه شاه به عنوان ژاندارم آمريكا در منطقه برگزيده شد و سيل تسليحات و تجهيزات و مستشاران نظامي، در قبال تأمين و پرداخت هزينه آنها، راهي ايران گرديد. درست پس از آغاز اين مرحله است كه ناگهان قيمت نفت در جهان رو به افزايش مي‌گذارد و پول كافي در اختيار شاه براي تأمين هزينه‌هاي بسيار سنگين اين طرح قرار مي‌گيرد.
از آنجا كه دكترين نيكسون و پيامدهاي آن براي ايران و معادلات قدرت در منطقه خليج‌فارس، معروف‌تر از آن است كه شاه بتواند آن را ناديده بگيرد، به ناگزير اشاراتي را به آن البته در قالب عبارات و واژه‌هاي حساب شده دارد، اما همين مقدار نيز مي‌تواند براي خوانندگان كتاب بيانگر حقايقي باشد: «پيش از آن كه نيكسون به رياست‌جمهوري برسد، در تهران با هم مذاكرات مفصلي داشتيم، و معلوم شد كه درباره بسياري از اصول ساده ژئوپولتيك با يكديگر توافق داريم. مثلاً: هر ملتي بايد در پي اتحاد با «متحدان طبيعي‌اش» باشد، يعني كشورهايي كه با علائق مشترك و دائمي به آنها وابسته است.» ( پاسخ به تاريخ ، ص286)پرواضح است كه منظور شاه از «اصول ساده ژئوپولتيك» همان دكترين نيكسون و منظورش از ضرورت «اتحاد با متحدان طبيعي‌اش»، توجيه وابستگي خود به ايالات متحده آمريكاست.
آنچه بيش از همه در اين زمينه جاي تأسف دارد اين كه تمامي مخارج و هزينه‌هاي سنگين بار شده بر ملت ايران، در حقيقت در جهت تأمين منافع كلان آمريكا و پيشبرد سياست‌هاي جهاني آن بود. قبل از هر سخن ديگري در توضيح اين موضوع بايد گفت شاه خود در اين كتاب، به اين مسئله اعتراف دارد: «ارتش ما در واقع قادر بود در اين ناحيه، كه براي غرب اهميت استراتژيك فوق‌العاده‌اي دارد، هرگونه «ناآرامي محلي» را متوقف يا در نطفه خفه كند.» (همان ، ص266) به اين ترتيب ديگر لازم نبود آمريكا آن‌گونه كه براي سركوب «ناآرامي محلي» در منطقه آسياي جنوب شرقي، وارد ويتنام شده و در آنجا گرفتار آمده بود، در اين منطقه نيز وارد عمل شود؛ چرا كه شاه وظيفه در نطفه خفه كردن هرگونه « ناآرامي محلي» را عهده‌دار گرديده بود. اين احساس وظيفه شاه، طبعاً از وابستگي رژيم پهلوي به آمريكا نشئت مي‌گرفت. مارگ گازيوروسكي در كتاب خويش تحت عنوان «سياست خارجي آمريكا و شاه»، به بررسي اين رابطه پرداخته است و مي‌نويسد: «سياستگذاران ايالات متحد، كودتاي 1953 را براي بازگرداندن ثبات سياسي به كشوري كه آن را براي استراتژي جهاني آمريكا در مقابله با اتحاد شوروي حياتي مي‌انگاشتند، ترتيب داده بودند... رابطه دست نشاندگي بين ايران و آمريكا در آغاز بخشي از استراتژي «نگاه نو» حكومت آيزنها‌ور بود. «نگاه نو» كه در بررسي شماره 2/162- NSC شوراي امنيت ملي در تاريخ نوامبر 1953 مطرح شد تلاشي براي بازيابي ابتكار عمل در رويارويي جهاني با اتحاد شوروي و در عين حال كاهش هزينه‌هاي دفاعي آمريكا بود... از ديدگاه‌ سياستگذاران آمريكا، جايگاه ايران در خط شمالي خاورميانه آن را براي دفاع از آن منطقه، براي دفاع مقدم از منطقه مديترانه، و به عنوان پايگاهي براي حمله‌هاي هوايي يا زميني به درون اتحاد شوروي، حياتي مي‌ساخت. منابع نفت ايران و ديگر كشورهاي خليج فارس براي بازسازي اروپاي غربي و براي توانايي غرب در دوام آوردن در يك جنگ طولاني، حياتي بودند. اگر جنگ فراگيري هم در كار نبود، ايران به عنوان پايگاهي براي هدايت عمليات جمع‌آوري اطلاعات عليه شوروي، جاسوسي آن سوي مرز و همچنين، از 1957، مراقبت الكترونيك تجهيزات آزمون موشك شوروي در آسياي مركزي ارزشمند بود.» (مارك.ج. گازيوروسكي، سياست خارجي آمريكا و شاه، ترجمه فريدون فاطمي، تهران، نشر مركز، 1371، ص165-164)
بنابراين اگر آمريكا و انگليس در يك تلاش مشترك، دوباره شاه را پس از كودتاي 28 مرداد، به قدرت مي‌رسانند و از آن پس با حمايت همه جانبه از او و حتي تدارك ديدن يك سازمان امنيت سركوبگر به نام «ساواك» درصدد مقابله با هرگونه تهديدي در قبال وي برمي‌آيند، بدان خاطراست كه تنها از طريق يك حاكميت وابسته و دست نشانده، قادرند اهداف استراتژيك خود را دنبال كنند و در اين مسير، نه تنها متحمل هزينه‌اي نشوند بلكه منافع سرشاري را نيز نصيب خويش سازند.
اينها واقعيت‌هاي موجود در زمينه سياست نظامي‌گري شاه و اختصاص بخش اعظم درآمدهاي كشور به اين امر است، اما عمق فاجعه هنگامي بيشتر عيان مي‌گردد كه متوجه شويم در آن برهه حتي تصميم‌گيري‌هاي كلان درباره خريدهاي نظامي ايران برعهده دولت آمريكا بود. عبدالمجيد مجيدي - رياست وقت سازمان برنامه و بودجه- در پاسخ به سؤالي مبني بر اين كه «در مورد خريد وسائل و تجهيزات چه طور؟ آيا در موقعيتي بوديد كه بررسي كنيد؟ مي‌گويد: «نه،نه،نه. آنها اصلاً دست ما نبود. تصميم گرفته مي‌شد... چون دولت ايران براي خريد وسائل نظامي قراردادي با دولت آمريكا داشت، [تصميم‌گيري] با خود وزارت دفاع آمريكا بود. يعني ترتيبي كه با موافقت اعليحضرت انجام مي‌شد اين بود كه آنها خريدهايي مي‌كردند كه پرداختش مثلاً ظرف پنج يا ده سال بايست انجام بشود. به هر صورت، قرارهايشان را با آنها مي‌گذاشتند. به ما مي‌گفتند اثر اين در بودجه سال آينده چيست؟ به اين جهت ما رقمي كه مي‌بايست در سال معين در بودجه بگذاريم مي‌فهميديم چيست. توجه مي‌كنيد؟ اما اين به اين معني نيست كه ده تا هواپيما خريدند يا بيست تا هواپيما خريدند. با خودشان بود. به ما مي‌گفتند كه شما در سال آينده بابت خريدهايي كه ما مي‌كنيم، قسطي كه براي سال آينده در بودجه بايد بگذاريد، [فلان] مبلغ است كه ما اين مبلغ را مي‌گذاشتيم توي بودجه» (خاطرات عبدالمجيد مجيدي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، تهران، انتشارات گام نو، 1381، ص146) و اگر بر اين همه، اين سخن عاليخاني را كه حاكي از اولويت داشتن بودجه نظامي بر هر امر ديگري- حتي به بهاي كاهش بودجه‌هاي عمراني- است، بيفزاييم، به نظر مي‌رسد به نحو بهتري مي‌توانيم درباره ادعاهاي شاه در اين كتاب قضاوت كنيم: «هرچند يك بار، همه را غافلگير مي‌كردند و طرحهاي تازه براي ارتش مي‌آوردند، كه هيچ با برنامه‌ريزي دراز مدت مورد ادعا جور درنمي‌آمد. در اين مورد هم يك باره دولت خودش را مواجه با وضعي ديد كه مي‌بايست از بسياري از طرحهاي مفيد و مهم كشور صرفنظر نمايد تا بودجه اضافي ارتش را تأمين كند.» (خاطرات علينقي عاليخاني، به كوشش غلامرضا افخمي، تهران، نشر آبي، 1382، ص212)
اينك مي‌توان معناي اين فراز از كتاب شاه را بهتر درك كرد: «با وجود كوششهاي دائمي و پيگير، زيربناي كشور (راه‌آهنها، جاده‌ها، بنادر) به قدر كفايت توسعه نيافته بودند. اين بدان معنا بود كه وارداتي بيش از آنچه تا آن روز از راه دريا و هوا و از طريق تركيه و روسيه و ديگر كشورهاي همسايه انجام مي‌گرفت غير ممكن بود. بندرهاي ما را كشتيها عملاً مسدود كرده بودند و هر كشتي مي‌بايست شش ماه به انتظار تخليه بار خود لنگر بيندازد.» (پاسخ به تاريخ ،ص267-266) به راستي اگر شاه ده‌ها ميليارد دلار از سرمايه‌هاي كشور را صرف تأمين منافع غرب در منطقه نمي‌كرد و بودجه‌هاي عمراني را در پاي هزينه‌هاي نظامي قرباني نمي‌ساخت، امكان توسعه زيرساخت‌هاي اساسي براي پيشرفت واقعي و همه‌جانبه كشور فراهم نمي‌آمد؟ متأسفانه محمدرضا با از دست دادن فرصت‌هاي طلايي براي انجام اقدامات اساسي در كشور، تنها در جهت انجام وظايفي كه در چارچوب وابستگي به آمريكا براي او در نظر گرفته شده بود، گام برداشت و اين البته مسئله‌اي نبود كه از چشم ملت پنهان بماند. در حقيقت آنچه به نارضايتي‌هاي مردم دامن مي‌زد، كمبودها و سختي‌هاي ناشي از معضلات اقتصادي نبود، چه بسا اگر مردم اقدامات شاه را در عرصه نظامي واقعاً در جهت تأمين امنيت ملي ايران تشخيص مي‌دادند، با عوارض اقتصادي آن نيز به نوعي كنار مي‌آمدند. اما آنچه ملت را سخت مي‌آزرد و برايشان غيرقابل تحمل بود، صرف سرمايه‌هاي هنگفت كشور در چارچوب وابستگي به آمريكا و در جهت تأمين منافع كاخ سفيد بود. در كنار اين مسئله، برقراري قانون كاپيتولاسيون و حضور ده‌ها هزار مستشار نظامي آمريكايي به همراه اعضاي خانواده‌شان، گذشته از صرف هزينه كلان براي آنها، عزت و شرافت جامعه ايراني را نيز لكه‌دار ساخته بود. اين قضيه به حدي شرم‌آور و ننگين بود كه حتي شاه نيز ترجيح داده است بدون كمترين اشاره‌اي، با سكوت و سرافكندگي از كنار آن رد شود. ولي آيا اين مسئله از حافظه تاريخي ملت ايران پاك خواهد شد؟
(پايگاه جامع تاريخ معاصر ايران ، نقد كتاب پاسخ به تاريخ ، dowran.ir/show.php?id=121169451)
« ماجراي جدايي بحرين از ايران»
بحرين همواره در طول تاريخ بخشي از ايران بود و در لايحه بودجه كل كشور، استان چهاردهم ناميده مي شد و برپايه هيچ قرارداد رسمي از ايران جدا نشده بود در زمان پهلوي دوم دهه‌1350 انگلستان با همراهي آمريكا در جهت تكه‌تكه شدن كشورهاي اسلامي و تشكيل دولت‌ها ي كوچك و تحت سلطه خويش ، تصميم به جدايي بحرين گرفت. محمدرضا شاه در اثر تهديد و تطميع با خواري و زبوني به خواست انگليس ، آمريكا و كشورهاي عربي تن داد و رفراندومي ظاهري در ميان چند گروه بحريني برگزار شد ، انگليسي‌ها و آمريكايي‌ها از هر دو سو شاه را به چنين تصميمي ترغيب، كردند و سرانجام به هدف خود دست يافتند. حال به طور خلاصه به يكي از اين خيانتها يعني توطئه انگلستان در جداسازي بحرين از ايران مي پردازيم : در دهه ي ۱۳۵۰ انگلستان كه بساط خود را از خليج فارس برچيده بود، برپايه ي سياست هميشگي خود و يارانش هوادار تكه تكه شدن سرزمين هاي پهناور و بزرگ، و تشكيل دولت ها و اميرنشين هاي كوچك بود، كه نتوانند دردسرهايي در آينده، براي آنها پديد آورند. اين بود كه انگليسي ها تصميم گرفتند كار بحرين را كه سالها مانند استخواني در گلوي ايشان گير كرده و برپايه هيچ قرارداد و پيمان رسمي از ايران جدا نشده بود و حتي در دوران نخست وزيري دكتر اقبال در لايحه بودجه كل كشور، آن جا را « استان چهاردهم!» ناميده بودند يكسره كنند، و يك شيخ نشين كوچك و بظاهر مستقل ولي زير سلطه خود، پديدآورند. تا آن زمان، معمولاً رفت و آمد ايرانيان به بحرين و بحريني ها به ايران، نيازي به گذرنامه نداشت و رواديد نمي خواست و حتي بهاي تمبر پست از ايران به بحرين نيز همانند بهاي تمبر پست براي پاكت هاي شهري داخلي ايران حساب مي شد . دشواري مهم آن بود كه چگونه صورت ظاهر داستان را به شيوه اي بيارايند و سر و سامان دهند كه هنگامي كه مسئله آفتابي شد، مردم ايران از جدا شدن بخشي از خاك كشورشان دچار شوك و ناراحتي نشوند و نگويندكه چگونه شد كه «استان چهاردهم» را از دست داديد؟ زيرا همانگونه كه آمد، هيچ پيمان نامه و قراردادي دايربر جدا شدن بحرين در طول تاريخ وجود نداشت كه بدان استناد كنند مي بايست راهي را مي يافتند كه يك چهره ي قانوني بي دردسر به اين تجزيه داده شود.. در اينجا نيز انگليسي ها كه هميشه مشكل گشاي فرمانروايان ما بودند! راهنمايي جالبي كردند. بدينسان كه دولت ايران انجام و نتيجه ي يك «همه پرسي» در بحرين را بپذيرد، و در صورتي كه در اين همه پرسي مردم بحرين خواهان استقلال باشند، ايران از ادعاي مالكيت بحرين چشم بپوشد ،و اين چشم پوشي را به مجلس شوراي ملي ببرد، و در آنجا يكي از وكلاي مجلس با آموزش هاي از پيش داده شده، دولت را استيضاح كند، و دولت هم يك پاسخ سطحي به آن بدهد، آنگاه برابر با آئين نامه هاي موجود، دولت درخواست رأي اعتماد از مجلس مي كند. رأي اعتماد حاصل مي شود و بحرين هم بي دغدغه از ايران جدا مي شود. كار مسخره اي كه در هيچ جاي جهان پيشينه ندارد اين است كه ناگهان و بي هيچ مقدمه و درگيري اي ، با يك همه پرسي بخواهند بخشي از پيكر يك كشور كهن را از سرزمين اصلي جدا كنند. براي نمونه، بيايند و از مردم خراسان يا كرمان بپرسند كه آيا مي خواهيد جزيي از خاك ايران باشيد، يا نه؟! در سال 1347، پس از توجيه شاه مخلوع توسط انگليسي‌ها، موضوع برگزاري همه‌پرسي در بحرين مطرح مي‌شود تا به واسطه آن، بحرين از ايران جدا شود، اما همين همه‌پرسي بدون توجيه نيز انجام نمي‌شود و صرفا كار با بستن دو باشگاه فرهنگي «نادر» و «فردوسي» و زنداني كردن و كشتن چند هوادار ايران و بله گرفتن از چند رئيس و شيخ قبيله بحرين به پايان رسيد و بعد هم شاه ايران‌دوست! و نمايندگان وطن‌پرست! مجلس هم اين نظرخواهي ساختگي را تأييد كردند. نظر انگليسي‌‌ها از روز اول راجع به بحرين اين بود كه بحرين مستقل شود ولي ايران بحرين را استان چهاردهم مي‌خواند، و سال‌ها ادعا مالكيت آن را داشت. انگليسي‌ها كه تازه به دليل همكاري با آمريكايي‌ها نفوذ خود را در خليج فارس كم كرده بودند، نمي‌خواستند ايران كه كرانه وسيعي در خليج فارس دارد، در اين طرف خليج فارس هم نفوذي داشته باشد. براي اين‌كه صورت قانوني به اين جدايي بدهند، «سرويليام لوس» Sir William Loos مأمور بلندپايه وزارت خارجه انگلستان چندبار بي‌سر و صدا به ايران آمد، و با مقامات گوناگون از جمله محمد‌رضا شاه ديدار كرد. از سوي دولت ايران «خسرو افشار» مأمور گفتگوها و برنامه‌ريزي با او شد، و به زودي مسئله بسيار ساده و آسان توسط رده‌هاي بالاي هر دو كشور حل شد!... در دي ماه 1347 محمد‌رضا شاه سفري به هندوستان داشت، و در فرودگاه دهلي به خبرنگاراني كه در اين زمينه از او سؤال كرده بودند، گفت: اگر انگليسي‌ها از در جلو خارج مي‌شوند، نبايد از در عقب وارد شوند و ما نمي‌توانيم قبول كنيم كه جزيره‌اي كه توسط انگلستان از كشور ما جدا شده توسط آنها ولي به حساب ما، به ديگران واگذار شود! (مفهوم اين سخن را هيچكس نفهميد) او سپس گفت: سازمان ملل متحد سه پرسش را براي مردم بحرين مطرح كرده است. 1ـ رأي به باقي ماندن در چارچوب مرزهاي ايران؛ 2ـ رأي به باقي ماندن در تحت‌ الحمايگي انگلستان و 3ـ رأي به استقلال بحرين. و زماني كه خبرنگاري از او پرسيد كه اگر مردم بحرين رأي به جدا شدن از ايران بدهند،‌ آيا مي‌پذيريد؟ پاسخ داد: ‌من كه نمي‌توانم در كنار هر يك از مردم بحرين يك سرباز بگمارم كه شورش نكنند!! و ... شاه بدينگونه راهنمايي شايسته را نسبت به به نمايندگان مجلس انجام داد. پس از انجام وظيفه از سوي دولت ايران! (سال 1349 خورشيدي) «ويتوريو گيچاردي» (رييس دفتر اروپايي سازمان ملل متحد) به نمايندگي از سوي دبير كل آن سازمان به بحرين مي‌رود و در آنجا هم ضمن يك نمايشنامه از پيش نوشته شده، و يك نظرخواهي ساختگي (نه از يكايك مردم . بلكه از رؤساي قبيله‌ها و سرپرستان گروهها و شيخ‌هاي بحريني، كه همه سرسپرده‌هاي بريتانيا بودند) مسئله را حل مي‌كند. بدينگونه كه از آنها مي‌پرسيد: آيا مي‌خواهيد مستقل شويد؟! و آنها هم،‌ هماواز مي‌گفتند به! به! چه بهتر از اين كه ما مستقل شويم. ناگفته نگذاريم كه هنگام سفر «گيچاردي» دو باشگاه فرهنگي «نادر» و «فردوسي» را بستند و شمار چشمگيري از مردم آن جزيره را كه هوادار ايران و ايراني مانده بودند، به زندان افكندند و تني چند از آنها را كشتند و يك جو خفقان و ترس در آن منطقه پديد آوردند... . گزارش نماينده اعزامي سازمان ملل متحد به بحرين، به دبيركل آن سازمان داده شد و آقاي «اوتانت» دبير كل سازمان چنين اظهار نظر كرد كه: «نتايج حاصله مرا متقاعد كرد (!) كه اكثريت قريب به اتفاق مردم بحرين مايلند كه آن سرزمين رسماً به صورت كشوري كاملاً خودمختار و مستقل شناخته شود!» آنگاه آقاي دبيركل ضمن سپاسگزاري از دولت‌‌هاي ايران و انگليس كه راه حل مسالمت‌آميز (!) در مورد بحرين را برگزيدند، گزارشي به شوراي امنيت داد و در تاريخ 11 ماه مي 1970 شوراي امنيت به اتفاق آراء اين گزارش را تصويب كرد. سپس نتيجه همه‌پرسي (!) و گردش كار در سازمان ملل متحد از سوي آقاي «اوتانت» به دولت ايران ابلاغ شد و از سوي دولت به آگاهي مجلس رسيد و مجلس ايران نيز در ارديبهشت 1349 آن را تصويب كرد و به خجستگي!! و فرخندگي! يك صندلي در سازمان ملل متحد به دولت! بحرين داده شد و ايران نخستين كشوري بود كه استقلال بحرين را به رسميت شناخت. در نتيجه آب‌ها از آسياب‌ها فرو افتاد و برگ سياه ديگري بر تاريخ كشورمان افزده شد. بدين ترتيب جزيره‌اي كه هميشه ايراني بود، از پيكر خاك اصلي ميهن جدا شد. (منبع : سايت اطلاع رساني فردا نيوز 12/8/86 ) در مورد رد و بدل كردن جزاير سه گانه با بحرين، بايد گفت: جزاير تنب بزرگ و كوچك و ابوموسي، سه جزيره كوچك در خليج فارس هستند كه در فاصله بين قلمرو اصلي ايران و ميانه خليج فارس واقع شده اند. اين جزاير از گذشته هاي بسيار دور بخشي از قلمرو ايران بوده و در قرن هاي 18 و 19 ميلادي جزء حوزه صلاحيت و حكمراني لنگه به حساب مي آمده اند كه خود يك بخش اداري از استان فارس بوده است(اصغر جعفري ولداني، نگاهي تاريخي به جزاير تنب و ابوموسي، تهران، انتشارات وزارت خارجه) در سالهاي 1904- 1908 ميلادي، به سبب ضعف دولت مركزي ايران، انگليسيها به بهانه مبارزه با دزدان دريايي و برده فروشي، در جزاير و برخي كرانه هاي جنوبي درياي پارس به طور ظالمانه و غاصبانه مستقر شدند، انگلستان در تداوم سياستهاي استعماري خود، براي تسلط دائم بر اين جزاير در سال 1921 و پس از تجزيه رأس الخيمه از شارجهع درصدد برامد كه جزاير تنب بزرگ و كوچك و ابوموسي را جزء شارجه كند، كه با مخالفت شديد دولت ايران مواجه شد. در سال 1971 ميلادي، همزمان با خروج نيروهاي انگلستان از خليج فارس و ايجاد يك كشور مستقل با عنوان امارات متحده عربي، دولت ايران در 9 آذر 1350 ه ش، حاكميت مسلم خويش بر جزاير سه گانه را اعاده كرد و عملا به سلطه غاصبانه و ظالمانه دولت انگلستان بر اين جزاير ايراني پايان داد. در اين سال قرارداد 7 ماده اي بين ايران و شارجه به عنوان يكي از اميرنشين‌هاي امارات عربي متحده امضاء شد كه در آن موافقت گرديد امارت شارجه به منظور پيشرفت برنامه هاي عمراني و اجتماعي خود، از كمك‌هاي دولت ايران برخوردار شود. اين قرارداد، حاكميت و حفظ امنيت اين جزاير از سوي ايران را از حقوق مسلم ايران مي شمرد و در عين حال به حضور مشترك ايرانيها و اماراتي ها در جزيره ابوموسي در يك زندگي آرام و مشترك اشاره مي كند. در حقيقت بايد گفت پس از بازگشت حاكميت ايران بر جزاير سه گانه ابوموسى، تنب بزرگ و تنب كوچك در خليج فارس در 9 آذر 1350 /30 نوامبر 1971، مالكيت و حاكميت آنها به صورت پيوسته و مداوم در اختيار ايران بوده است. اين جزاير در فاصله ميان سال‌هاى 1282 تا 1350ش/ 1903 تا 1971م. از سوى بريتانيا اشغال و در اختيار امارت‌هاى شارجه و رأس‌الخيمه كه تحت‏الحمايه رسمى بريتانيا بودند، قرار گرفتند. اشغال اين جزاير از سوى بريتانيا با توسل به برخى قواعد و اصول حقوق بين‏الملل، به‏ويژه اصل حقوقى «سرزمين بى‏صاحب و رها شده» صورت گرفت. اين در حالى بود كه اين جزاير پيوسته زير حاكميت ايران بوده و هيچ‏گاه بى‏صاحب و متروكه نبوده‏اند. بازگشت حاكميت ايران بر جزاير در قالب راهكار ويژه‏اى انجام شد؛ بدين صورت كه پيامد مذاكرات سه‏ساله ايران با بريتانيا، انعقاد يادداشت تفاهم 1971 پيرامون جزيره ابوموسى بود و نيروهاى ايرانى با استقبال نماينده حاكم شارجه به اين جزيره وارد و در مناطق از پيش تعيين شده، مستقر شدند. مسئله جزاير تنب بزرگ و تنب كوچك ـ كه امارت رأس‏الخيمه مدعى آنها بود ـ به دلايلى همچون تعلق تاريخى اين جزاير به ايران و شناسايى اين پيشينه از سوى انگليس، حل‌وفصل شد. اين تغيير و تحول دو روز پيش از صدور اعلاميه رسمى استقلال دولت امارات عربى متحده در 2 دسامبر 1971 / 11 آذر 1350 به‏وقوع پيوست. شوراى امنيت سازمان ملل متحد در جلسه 9 دسامبر 1971 / 18 آذر 1350، كه به درخواست برخى كشورهاى عربى براى رسيدگى به موضوع تشكيل شد و تحليل موضوع را به آينده موكول كرد، اما اين مسئله بار ديگر در شوراى امنيت بررسى نشد؛ اين بدين معنا بود كه موضوع از سوى طرفين براى يك دوره طولانى مسكوت مى‏ماند و پايان‏يافته تلقى مى‏شود. اما از اوايل سال 1371 تبليغات وسيعي توسط اعراب بر عليه ايران به راه افتاد. اين تبليغات با ادعاي امارات مبني بر تخلف ايران از يادداشت تفاهم 1971 م آغاز و با حمايت و پشتيباني كشورهاي عرب و برخي ديگر از كشورها به اوج خود رسيد. اعراب در تبليغات خود چنان وانمود مي كردند كه ايران حاكميت امارات بر ابو موسي را نقض نموده است. با توجه به مطالب بالا بايد گفت كه در مسئله رد و بدل بين بحرين با جزاير سه گانه، نظام حقوقي اي مطرح نيست و سرزمين بحرين و جزاير تنب بزرگ و كوچك و ابوموسي از زمان‌هاي بسيار دور متعلق به ايران بوده و ايران نه تنها بر جزاير مذكور بلكه بر تمامي سواحل و جزاير خليج فارس حاكميت داشته است.(منبع: پايان نامه محمدحسين دائمي، موضوع استقلال بحرين و جزاير سه گانه دهانه خليج فارس، دانشگاه امام صادق«ع» و جزاير سه گانه ايراني در خليج فارس (پژوهشي تاريخي ـ حقوقي)، مؤلف: دكتر نقي طبرسا، انتشارات موسسه ابرار معاصر تهران، بولتن)
« دستاوردهاي انقلاب اسلامي »
انقلاب اسلامي ايران را بي شك بايد يكي از مهم ترين و تاثير گذار ترين انقلاب هاي جهان دانست كه آثار آن هم در درون مرزها و هم فراتر از مرزها بسيار عميق بوده است به گونه اي كه با توجه به اين تحولات و دستاوردهايي كه به صورت مستقيم يا غير مستقيم از اين انقلاب ناشي شده است مي توان آن را انقلاب به معناي واقعي كلمه دانست ؛درست در نقطه مقابل برخي نظريه پردازي هاي بيگانه كه تلاش مي كنند تا «انقلاب بودن» انقلاب اسلامي ايران را با توجه به ويژگي ها و شاخصه هايي كه با مباني غربي سازگاري ندارد مورد ترديد قرار دهند .
مهم ترين دستاوردهاي انقلاب اسلامي عبارتند از :
الف – دستاوردهاي سياسي
1.سرنگوني نظام نامشروع و استبدادي شاهنشاهي كه 2500 سال بساط سلطه خويش را بر سر ملت گسترده بود ، اين دستاورد را بايد راهگشاترين دستاورد انقلاب اسلامي دانست چرا كه به بركت آن كليه تغييرات و تحولات ديگر رقم خورد ، در واقع رژيم شاهنشاهي بزرگترين مانع هر گونه تحولي در كشور بود و به دليل ذات استبدادي آن هر گونه اصلاحي در آن فاقد اثر بود ، چنانكه در جريان نهضت مشروطه ، تجربه مهم تلاش براي اصلاح نظام استبدادي شاهنشاهي از طريق تبديل كردن آن به نظام مشروطه با روي كار آمدن رضا شاه و پس از وي محمد رضا پهلوي و بسط استبداد در قباي موجه تري به نام مشروطه سلطنتي به شكست انجاميد، در اين مقطع زماني حتي علماي نامداري همچون ميرزاي نائيني تلاش كردند تا با توجه به عدم امكان برقراري حكومت اسلامي به زعامت رهبر ديني ، از نظام مشروطه سلطنتي به عنوان نظامي كه شرّ كمتري از نظام سلطنتي استبدادي دارد دفاع كرده و به تئوريزه كردن آن بپردازند ، اما امام خميني (ره) با مشاهده اين تجربيات ، نخستين هدفي را كه براي مبارزه انتخاب كردند شاه و نظام سلطنتي بود تا جايي كه در سخنراني هاي سال هاي نخستين مبارزه نيز رسماً به شاه حمله كرده و حتي شاه دوستي را معادل «غارتگرى، هتك اسلام، تجاوز به حقوق مسلمين، و تجاوز به مراكز علم و دانش» (صحيفه امام ، جلد 1 ، ص 178) معرفي كردند و به اين ترتيب با توجه به اينكه چنين نظامي بزرگترين مانع رشد و پيشرفت همه جانبه ملت ايران بود هيچ گونه مماشاتي را با اين نظام نپذيرفتند تا جايي كه شرط ملاقات خود با عواملي از رژيم كه خواهان ملاقات با ايشان بودند را استعفاي آنها از مناصب خود در رژيم سلطنت اعلام كردند و حتي برخي از آنها همچون شهردار تهران را پس از استعفا مجدداً در سمت خود ابقا نمودند تا نشان دهند كه حتي يك چهره ثابت در دو نظام شاهنشاهي و نظام مبتني بر ولايت فقيه تفاوت دارد و آنچه اولويت اصلي اوست كنار رفتن نظام شاهنشاهي مي باشد و لو اينكه در نظام غير شاهنشاهي ، برخي ازهمان چهره ها به قدرت برسند .
2. استقرار نظام مردمسالار ديني جمهوري اسلامي ايران مبتني بر ولايت فقيه: همانطور كه مي دانيم اكثر مردم كشور ما پيرو مكتب شيعه هستند كه يكي از غير قابل خدشه ترين اصول آن عبارت است از لزوم كسب مشروعيت حكومت از جانب معصوم (ع) و طاغوت بودن هر حكومتي كه مشروعيتش منتسب به معصوم نباشد كه بر اين اساس با مراجعه اي به منابع ديني در مي يابيم كه تنها فقها هستند كه اين حق را از جانب امام معصوم (ع) دارا هستند و به عنوان نواب عام امام زمان(عج) حق حكومت را دارا هستند كه از آنها به عنوان ولي فقيه ياد مي كنيم ، لذا لزوم مشروعيت الهي حكومت و بحث ولايت فقيه ، مهمترين محور انديشه سياسي شيعه در طول تاريخ بوده است و از زماني كه نخستين كتاب هاي فقهي – استدلالي شيعه به رشته تحرير در آمده است يعني از زمان شيخ مفيد اين بحث به تعابير گوناگون همچون سلطان عادل ، امام المسلمين و ... در كتاب هاي فقهي مورد بررسي قرار گرفته است ، هر چند به دليل عدم امكان اعمال حاكميت فقها در اكثر مقاطع تاريخي ، اين بحث به صورت حاشيه اي و در ضمن مباحث ديگر مطرح شده است اما اصل آن به عنوان يك اصل خدشه ناپذير همواره در ميان فقها مطرح بوده است . با تمام اين احوال، امكان اعمال ولايت فقيه به صورت كامل ، تا زمان انقلاب اسلامي ايران هرگز فراهم نشده بود ، از اين روي امام خميني (ره) كه كوله باري از تجربيات هزار و چهارصد ساله تاريخ تشيع را بر دوش مي كشيد ، تصميم گرفتند تا پس از نابودي نظام منحط گذشته ، تئوري ولايت فقيه را به صورت عملي در قالب يك نظام منسجم و نهادمند كه امكان اعمال بسياري از اختيارات ولي فقيه وجود داشته باشد ، به مرحله اجرا بگذارند و با توجه به لزوم نقش آفريني مردم در تحقق عيني حكومت بر مبناي انديشه سياسي امام خميني (ره) ، نظريه ولايت فقيه را در درون ساختار نظامي ديني و در عين حال مردمسالار تحت عنوان جمهوري اسلامي ايران عملي نمودند كه ويژگي آن اين بود كه علاوه بر مشروعيت الهي حكومت ، مردم نيز با پذيرش خود به آن جنبه مقبوليت بخشيدند و در نتيجه براي نخستين بار در طول تاريخ شيعه و پس از دوران صدر اسلام ، حكومتي مبتني بر انديشه سياسي شيعه جعفري توانست به صورت مستقيم نظامي سياسي خود را پي ريزي نمايد كه مردم نيز آن را با جان و دل پذيرا شدند .
3. تحقق حاكميت مردم بر سرنوشت سياسي خويش كه وقوع انقلاب اسلامي ايران نخستين گام در اين راستا بود ، در واقع يكي از ويژگي هاي مهم اين انقلاب اين بود كه در كنار نيروهاي فعال انقلابي همچون رهبران و عناصر سياسي انقلاب ، مردم نيز با آگاهي هاي حاصل شده ، خواستار انقلاب بودند و به همين دليل اين انقلاب با حضور پرشور و يكپارچه ملت ، به پيروزي رسيد و پس از آن نيز براي استقرار نظام جديد از مردم نظر خواهي شد و به همين ترتيب تمام اركان نظام جديد با خواست و اراده مردم شكل گرفت ، در واقع اراده مردم در جهت تغييرات در سرنوشت سياسي خود بر اين قرار گرفت كه با انقلاب خود نظام منحط و پوسيده استبدادي را ريشه كن و به جاي آن نظامي جديد مبتني بر الگوي مردمسالاري ديني پي ريزي نمايند كه حضور و اراده مردم در ساختارها و اركان آن كاملاً نمايان باشد و اين يعني حاكميت مردم بر سرنوشت سياسي خويش ، در اين زمينه مقام معظم رهبري معتقدند : «در طول تاريخ ما، هيچ حادثه‌اي مثل حادثه‌ي پيروزي انقلاب اسلامي و حوادث بعد از آن نبوده است كه مردم در آن، نقش مستقيم داشته باشند. در انقلاب اسلامي مردم آمدند؛ ... با اينكه متكي به قدرت و زور هم نبودند، سلاح هم نداشتند، اگر هم داشتند، به كار نمي‌بردند، اما در عين حال توانستند يك رژيمِ تا دندان‌مسلحِ متكي به قدرتهاي استكباري را بكلي از پا در بياورند و انقلاب را پيروز كنند. منتها نكته‌ي اساسي در انقلاب ما اين بود كه نقش مردم با پيروزي انقلاب تمام نشد؛ ... در گذشته هميشه مي گفتند كشور صاحب دارد؛ منظورشان اين بود كه فلان امير و فلان حاكم و فلان سلطان صاحب كشور است! مردم نقشي نداشتند، كاره‌اي نبودند. امروز به بركت انقلاب اسلامي، مردم ميدانند كشور صاحب دارد؛ صاحب كشور هم خود مردمند.» (بيانات در اجتماع بزرگ مردم كرمانشاه ، 20/7/1390)
4. تحقق آزادي هاي مشروع منطبق با ارزش ها و بنيان هاي بومي ، اين در حالي است كه تا پيش از انقلاب اسلامي تنها آزادي كه وجود داشت ، آزادي در مسير هر چه نزديك تر شدن به غرب از نظر وضعيت فرهنگي بود و فراتر از آن چيزي به نام آزادي به ويژه از نظر سياسي ، اقتصادي و اجتماعي حتي با معناي غربي آن وجود نداشت و تنها روزنه هاي به وجود آمده در مقاطعي از تاريخ همچون مشروطه و يا تحولات شهريور 20 ، براي آزادي هاي سياسي نيز بلافاصله با روي كار آمدن ديكتاتوري جديد بسته مي شد و به اين ترتيب آزادي تبديل به آرزوي دست نايافتني ملت ايران شده بود و به هيمن دليل بود كه يكي از شعارهاي اصلي مردم در راهپيمايي هاي پيش از انقلاب اسلامي عبارت بود از «استقلال ، آزادي ، جمهوري اسلامي» ؛ شعاري كه آن را عصاره خواست هاي ملت در جريان انقلاب اسلامي دانسته اند و عنصر آزادي خواهي در آن نقش برجسته اي دارد ، به همين دليل است كه دادن آزادي هاي مشروع و منطبق با ارزش هاي بومي كه آزادي توام با مسئوليت در برابر خدا ، پس از پيروزي انقلاب اسلامي به يكي از دستاوردهاي مهم انقلاب اسلامي تبديل شد و دولت جمهوري اسلامي ايران موظف به «تأمين‏ آزاديهاي‏ سياسي‏ و اجتماعي‏ در حدود قانون»( قانون اساسي ، اصل3) گرديد . بر همين اساس آزادي هاي متعدد در عرصه هاي سياسي ، اجتماعي ، اقتصادي ، فرهنگي و ... در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران به رسميت شناخته شده است كه محدوده آن ها را ارزش هاي بنيادين و مصالح ملي تعيين مي كند .
5. تغيير در سياست خارجي كشور ، استقلال در تصميم سازي هاي ديپلماتيك و نزديك شدن به ملت هاي مظلوم و مستضعف ، اين در حالي است كه تا پيش از پيروزي انقلاب اسلامي ، سياست خارجي كشورمان تابعي از سياست هاي قدرتهاي سلطه گر جهاني بود و رژيم شاه به گونه اي به تدوين و اجراي سياست خارجي خود مي پرداخت كه گويي مسئوليت وي نه حفظ وتامين منافع ملي بلكه حفظ منافع غربي هاست و حتي از تصريح به اين مساله نيز ابايي نداشت ، چنانكه شاه در پاسخ در زمينه مطرح شدن ايران به عنوان ژاندارم منطقه صريحا اين ماموريت خود را به منظور حفاظت از منافع غرب عنوان كرده و مي گويد : « ارتش ما در واقع قادر بود در اين ناحيه كه براي غرب اهميت استراتژيك فوق العاده‌اي دارد، هرگونه ناآرامي محلي را متوقف يا در نطفه خفه كند.» (پهلوي، محمدرضا؛ پاسخ به تاريخ، ترجمهي حسين ترابيان، تهران، بي‌نا، 1371، ص 266 ، نقل از محمدعلي زندي ، ايران ژاندارم منطقه ، سايت پژوهشكده باقر العلوم ع ) ، نتيجه چنين سياست هايي اين بود كه علاوه بر خدشه دار شدن حيثيت بزرگترين كشور شيعه جهان بابت ارتباطات پيدا و پنهان آن با رژيم صهيونيستي و عدم استقلال در تصميم گيري هاي سياست خارجه ، ملت ايران نيز هزينه هاي هنگفتي را در اثر اين سياست ها مجبور بودند تحمل كنند همچون دخالت هاي بي دليل ايران در ظفار .
6. پيوند ميان مردم و مسئولان نظام و احساس همدلي و همراهي مردم با مسئولان كه چنين مساله اي براي نخستين بار در طول تاريخ كشورما رخ مي داد چرا كه نظام هاي سلطنتي همواره خود را فراتر از مردم مي دانستند و به همين جهت كليه اعضاي سلطنتي به همراه مسئولين كشور سعي مي كردند تا با پناه بردن به كاخ هاي مجلل خود ، به هر ميزان كه مي توانند از مردم فاصله بگيرند ، همچنين همين اعتقاد ، مهم ترين منشا اين تصور غلط در نظام شاهنشاهي بود كه اساسا مردم حق دخالت در سياست و حكومت ندارند ، با تمام اين احوال با پيروزي انقلاب اسلامي ايران كه مردم نقش اصلي و اساسي در پيروزي آن داشتند رهبران انقلاب نه تنها خود را از مردم متمايز نكردند بلكه همچنان همدلي و پيوستگي ميان مردم و مسئولان برقرار ماند به ويژه همدلي ميان مردم و رهبران ارشد نظام كه تجلي اين همدلي را مي توان در استقبال از مسئولان عالي نظام به ويژه مقام معظم رهبري در سفرهاي استاني ، مشاركت در مراسم سالگرد بنيانگذار انقلاب اسلامي ، مشاركت ميليوني مردم در نماز جمعه هاي برگزار شده توسط رهبر انقلاب و ... به راحتي مي توان مشاهده كرد كه يكي از دلايل آن تداوم ساده زيستي رهبران نظام و نيز تداوم ارتباط با مردم مي باشد كه هر چند به دليل مسائل ومشكلات امنيتي اين ارتباطات به صورت محدود مي باشد اما آنچه مهم است اصل اين ارتباط و ارادت متقابل مردم و رهبران نظام مي باشد كه عليرغم گذشت بيش از سي و پنج سال از پيروزي انقلاب اسلامي همچنان ادامه دارد .
7. تبديل ايران به يك كشور مهم ، تاثير گذار و تعيين كننده در عرصه تحولات بين المللي كه اين اهميت و تاثير گذاري نه تنها ادعاي طرفداران نظام جمهوري اسلامي است بلكه در اعترافات گفتاري وعملي قدرتهاي تاثير گذار جهاني نيز مشهود مي باشد ، به عنوان مثال درخواست هاي مكرر آمريكا براي مذاكره پيرامون حل مشكلاتي كه با آن در كشورهايي همچون عراق مواجه شده است و يا ترس از تحركات ايران در قبال تهديد هاي آمريكايي ها بر عليه كشورهاي متحد ايران همچون سوريه كه باعث عملي نشدن حمله به اين كشور شد و نيز تلاش هاي مضاعف براي جلوگيري از قدرت يافتن هر چه بيشتر ايران ، همه وهمه حاكي از اعتراف عملي كشورهاي غربي به قدرت مهم وتاثير گذار در منطقه و جهان مي باشد ، علاوه بر اين در اكثر تحولات منطقه اي شاهد نقش آفريني جمهوري اسلامي ايران هستيم به گونه اي كه هر تحركي بدون در نظر گرفتن نقش كشورمان به نتيجه نمي رسد چنانكه در سوريه غربي ها ومتحدان منطقه اي آنها بارها اعلام كردند كه حاضر نيستند نقشي براي ايران قائل شوند و نخستين پيشنهادي كه كه براي حل بحران سوريه اعلام مي كردند بركناري بشار اسد بود اما باگذشت زمان ، شكست اين طرح ها و پيشنهاد ها مشخص شد و امروزه با اذعان غربي ها به اين شكست ، زمزمه هايي مبني بر حل بحران با پذيرش بشار اسد در اين كشور شنيده مي شد . در مجموع مي توان گفت هر تحول و بحراني كه در منطقه بدون در نظر گرفتن ايران بخواهد مورد چاره انديشي قرار گيرد بدون نتيجه مي ماند و اين يعني تاثير و قدرت ايران در سطح جهان .
8. چرخش ايران از كشور حامي رژيم صهيونيستي به كشور مدافع آرمان فلسطين و تبديل شدن آن به محور اصلي مقاومت ضد صهيونيستي ، در همين زمينه لازم است اشاره نماييم پيش از پيروزي انقلاب اسلامي ، شاه ، دولت جعلي رژيم صهيونيستي را به صورت دوفاكتو به رسميت شناخته بود، هر چند در مقام عمل ، اين روابط حتي فراتر از روابط با كشورهايي بود كه آن ها را به صورت كامل به رسميت مي شناخت و اين مساله تا جايي پيش رفته بود كه يكي از سه مساله اي كه رژيم شاه امام خميني را در سال 1342 از صحبت در باره آنها ممنوع كرده بود سخن گفتن در باره رژيم صهيونيستي بود ، همين مواضع در كنار اتهامات تاريخي كه در جهان اسلام همواره توسط عناصر تفرقه افكن بر عليه شيعيان مطرح مي شد همچون اتهام همراهي شيعيان با يهود ، باعث شده بود كه تصويري غلط از ايران و ايرانيان و به ويژه شيعيان در جهان اسلام نقش بندد ، اما موضع گيري هاي امام خميني (ره) بر عليه اين رژيم و اعلام خط مشي ضد صهيونيستي انقلاب اسلامي و اقداماتي كه بلافاصله پس از پيروزي انقلاب اسلامي در تقابل با رژيم صهيونيستي صورت گرفت همچون تعطيلي سفارت رژيم صهيونيستي و تبديل آن به سفارت فلسطين ، خط بطلاني بر اين تصورات غلط كشيد و حتي ايران را تبديل به محور مقاومت نمود به گونه اي كه همان سال ها عده زيادي از نيروهاي انقلابي به صورت داوطلب خواستار اعزام به فلسطين بودند كه متاسفانه به دليل درگير شدن بخش عظيمي از نيروهاي انقلاب در جريان توطئه تجزيه طلبان و نيز تهاجم صدام به خاك كشورمان ، عملا امكان پشتيباني وسيع تر همچون اعزام نيرو براي آزادي قدس از بين رفت ، هر چند اصل دفاع از آرمان قدس همچنان يكي از اصول مهم انقلاب اسلامي ايران باقي ماند كه نشانه آن نيز برگزاري هر ساله راهپيمايي در حمايت از آرمان آزادي قدس عزيز در آخرين جمعه ماه مبارك رمضان و حمايت عملي و معنوي از گروه هاي مقاومت ضد صهيونيستي در فلسطين و لبنان و سوريه مي باشد .
9. علاوه بر آنچه گذشت انقلاب اسلامي دستاوردهاي ديگري هم داشت كه به صورت مختصر به آنها اشاره مي كنيم از جمله حفظ تماميت ارضي كشور براي نخستين بار پس از 200 سال كه در هر منازعه اي بخشي از خاك كشور جدا مي شد، اجراي برخي اصول مهم بر زمين مانده در دوران مشروطه يعني انطباق قوانين با شرع مقدس اسلام از طريق تشكيل شوراي نگهبان قانون اساسي به منظور نظارت بر قوانين مصوب مجلس شوراي اسلامي ، استقلال سياسي به معناي واقعي كلمه ، تبديل شدن انقلاب اسلامي ايران به عنوان الگوي ملت هاي آزاده جهان و زنده شدن روح اميد در دل ملت هاي مظلوم و مستضعف جهان ، برجسته شدن موضوع وحدت اسلامي و برداشتن گام هاي عملي در راستاي تحقق وحدت اسلامي و ... .
ب – دستاوردهاي فرهنگي
1. چرخش در رويكردهاي فرهنگي نظام و حركت به سوي بازيابي فرهنگ ناب اسلامي به جاي اسير شدن در گرداب فرهنگ منحط غربي قبل از انقلاب كه اين دستاورد را نه تنها بايد يكي از عظيم ترين دستاوردهاي انقلاب اسلامي ايران دانست بلكه شايد بتوان آن را كليدي ترين دستاورد انقلاب كه با تغيير در آن ، ساير دستاوردها نيز مسير درست خويش را پيدا مي كنند دانست ، چرا كه نوع فرهنگ هر جامعه اساس و موتور محرك تحولات آن جامعه و تعيين كننده مسير حركت آن است و از آنجايي كه رژيم شاه با درك اين واقعيت ، تلاش داشت تا با تبديل فرهنگ غني اسلامي و ايراني به فرهنگ منحط غربي، اهداف ومنافع غرب را در ايران پياده نمايد، امام خميني نيز با درك همين موضوع ، تلاش كرد تا با بهره گيري از زير ساخت هاي فرهنگي موجود به تقابل با اين توطئه بپردازد ، بر اين اساس هم انقلاب اسلامي ناشي از زير ساخت هاي فرهنگي موجود در ميان جامعه ايراني همچون فرهنگ جهاد و شهادت و ذلت ناپذيري و ... بود و هم انقلاب اسلامي آغازي بر تحولات عظيم فرهنگي ديگر بود ، تحولاتي كه به شكل آرمان در ديدگاه هاي برخاسته از تفكر اسلام ناب محمدي امام خميني (ره) متجلي بود و با پيروزي انقلاب اسلامي به عنوان آرمان فرهنگي انقلاب مطرح شد ؛ امام راحل (ره) بر اين آرمان محوري همواره پافشاري داشت كه هدف اصلي انقلاب ، زنده كردن احكام اسلام و تحقق آن در جامعه است . بر همين اساس در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نيز برخي اهداف فرهنگي نظام كه دولت موظف به تحقق آن شده است به اين صورت ذكر شده است :
ايجاد محيط مساعد براي رشد فضايل اخلاقي بر اساس ايمان و تقوا و مبارزه با كليه مظاهر فساد و تباهي؛
بالا بردن سطح آگاهي هاي عمومي در همه زمينه ها با استفاده صحيح از مطبوعات و رسانه هاي گروهي و وسايل ديگر ؛
تقويت روح تحقيق و ابتكار ، تامين آزادي هاي سياسي و اجتماعي ، توسعه وتحكيم برادري اسلامي و تعاون عمومي بين مردم .( اصل3)
در اين ميان لازم به تذكر است اگر چه مهم ترين رسالت انقلاب اسلامي ايران ، رسالت فرهنگي است و در اين راستا گام هاي خوبي هم برداشته است اما با توجه به وضعيت موجود و مقايسه آن با آرمان هاي مطلوب ، مسلماً نمي توان وضعيت موجود را وضعيت مطلوب دانست و در اين مسير قطعا گام هاي مهمي باقي مانده است كه بايد برداشته شود ، هر چند در همين مسير نيز موانع فراواني همچون تهاجم فرهنگي دشمنان ، ضعف مديريت فرهنگي ، غافل شدن از فرهنگ در پاره اي مواقع و ... وجود دارد كه بايد در ارزيابي توفيقات و يا عدم توفيقات فرهنگي انقلاب اسلامي اين موانع را هم در نظر گرفت . بنابراين، در مجموع، روند و حركت كلي نظام جمهوري اسلامي با توجه به قرار گرفتن ولي فقيه در رأس نظام كه وظيفه حفظ جهت گيري كلي نظام و مهندسي نظام را برعهده دارد به سمت تحقق اهداف اسلامي و بر پايي احكام و ارزش هاي اسلامي مي باشد هر چند تا رسيدن به نقطه آرماني و تحقق نظام اسلامي كامل فاصله زيادي وجود دارد و همانگونه كه امام راحل در وصيت نامه الهي سياسي خودشان خاطر نشان نمودند «اينجانب هيچگاه نگفته و نمي گويم كه امروز در اين جمهوري به اسلام بزرگ با همه ابعادش عمل مي شود و اشخاصي از روي جهالت و عقده و بي انضباطي بر خلاف مقررات اسلام عمل نمي كنند لكن عرض مي كنم كه قوه مقننه و قضائيه و اجرائيه با زحمات جان فرسا كوشش در اسلامي كردن اين كشور مي كنند و ملت ده ها ميليوني نيز طرفدار و مدد كار آنان هستند».( امام خميني، وصيت نامه الهي ـ سياسي، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1380ش، ص22)
مقام معظم رهبري نيز در اين باره فرمودند «ما هنوز تا يك جامعه كاملاً اسلامي كه نيكبختي دنيا و آخرت مردم را به طور كامل تأمين كند و تباهي و كجروي و ظلم و انحطاط را ريشه كن سازد فاصله زيادي داريم، اين فاصله بايد با همت مردم و تلاش مسئولان طي شود».(حديث ولايت، ج4، ص252 و 253)
2. توجه به فرهنگ ديني در كشور در سطح عموم مردم جامعه كه هر چند نمي توان آمار دقيقي از اين موضوع ارائه كرد اما مي توان با مشاهده عيني و ميداني به راحتي اين تغيير رويكرد در فرهنگ مردم به سمت فرهنگ ديني را لمس كرد ؛ به عنوان مثال در اين مقطع شاهد پيدايش هزاران هيات مذهبي و حضور گسترده مردم و به ويژه جوانان در برنامه هاي مذهبي از جمله اعتكاف هستيم ، سفر به اماكن مقدس همچون مكه ، عتبات عاليات عراق و سوريه ، مشهد مقدس و ساير اماكن زيارتي ، رشد غير قابل مقايسه اي نسبت به گذشته داشته است و دهها مثال و نمونه ديگر كه همگي شاهدي بر توجه هر چه بيشتر مردم به فرهنگ ديني پس از پيروزي انقلاب اسلامي مي باشد . در اين ميان نقشي كه انقلاب اسلامي ايران در اين گرايش به دين و مذهب داشته است اين است كه نظام جمهوري اسلامي برآمده از اين انقلاب كوشش نموده تا با فراهم نمودن فضاي مناسب جهت گرايش به ارزش ها و دينداري با ترويج و تبليغ معارف اسلامي از راههاي مختلف و با شيوه هاي گوناگون از جمله رسانه ملي و آموزش و پرورش و آموزش عالي و در كنار آن فعاليت مساجد و پايگاهها و كانون هاي فرهنگي و حضور روحانيت در سراسر كشور به منظور تبليغ فرهنگ اسلامي و برنامه هايي همچون دوره هاي تربيت مربي ، دوره هاي آموزشي سفيران هدايت و تربيت راهنما ، اجراي طرح اوقات فراغت ، طرح روحاني مستقر، طرح هجرت ، طرح بلاغ ، آينده سازان و تشكيل گروه هاي تبليغي جهادي و... زمينه تقويت باورهاي ديني را در ميان مردم به ويژه نسل جوان فراهم نمايد و حضور پرشور مردم به ويژه جوانان در مراسمات مذهبي، هيئت هاي مذهبي، عزاداري ها و مراسم اعتكاف و احياء شبهاي قدر و... بيانگر روحيه دينداري و دين گرايي جوانان و تأثيرات نظام جمهوري اسلامي در اين بخش است و هر چند در جامعه شاهد ريزش هايي در زمينه مسائل ديني و فرهنگي هستيم كه عوامل مختلفي موجب آن شده است كه به برخي از آنها اشاره شد امّا در كنار اين ريزش ها، رويش هاي قابل توجهي را نيز دراين عرصه به ويژه در ميان جوانان شاهد هستيم كه قابل مقايسه با قبل از انقلاب اسلامي نيست .
3. دستاوردهاي ديگري را هم مي توان به اين دستاوردها اضافه كرد كه به صورت مختصر به پاره اي از آنها اشاره مي كنيم : توجه به فرهنگ عفاف و حجاب در جامعه در مقابل تلاش ها براي اشاعه فرهنگ برهنگي قبل از انقلاب ، اشاعه و ترويج فرهنگ ايثار و جهاد و شهادت ، ترويج ارزش ها از طريق سينما و تلويزيون به جاي ترويج ابتذال فرهنگي قبل از انقلاب ، ساخت آثار فاخر سينمايي با قدرت رقابت جهاني ، گسترش فرهنگ كتاب و كتابخواني در كشور ، تقويت روحيه و فرهنگ خودباوري ، فراهم آمدن زمينه براي تعالي فرهنگ ديني و اشاعه آن به تمام جهان از طريق محوريت ظرفيت عظميي به نام حوزه علميه قم و صدها مدرسه ، پژوهشگاه و موسسه علمي فرهنگي ديگر در نقاط مختلف كشور ، گسترش سطح سواد آموزي و حتي انواع ابداعات در شيوه هاي سواد آموزي (رشد شاخص هاي سواد آموزي) ، جلوگيري از تاراج آثار تمدني كشور توسط بيگانگان و حتي بازگرداندن آثار تاريخي به يغما رفته و ... .
ج - دستاوردهاي علمي
1. كسب رتبه هاي برتر در توليد و رشد علم ، به عنوان مثال در زمينه رشد علمي كشور كه معمولا در جهان آن را بر اساس افزايش يا كاهش مقالات علمي منتشره هر كشوري در مجلات بين المللي ISI مي سنجند لازم است گفته شود كه ايران قبل از انقلاب فاقد مقالات علمي منشره در مجلات ISI بود . پس از پيروزي انقلاب اسلامي و اتمام جنگ تحميلي رشد علمي ايران آغاز شد و با گذر زمان به اوج خود رسيد . طبق يافته هاي مراكز علم سنجي بين المللي رشد علمي ايران با معيار جهاني تعداد مقالات منتشره ي در مجلات معتبر در فاصله ي بين سال هاي 1375 تا 1387 از 736 مورد به 13238 مورد ارتقا يافته است و طي مدت 12 سال به 18برابر رسيده است . يعني نرخ رشد توليد علم در ايران 11 برابر از ميانگين جهاني بالاتر است و ايران سريعترين رشد علمي را در بين كشورهاي جهان دارد .
2. بخش ديگري از دستاوردهاي علمي نيز به صورت مختصر عبارتند از : پيشرفت در فناوري هاي هوافضا ، پيشرفت در فناوري ليزر ، ساخت انواع داروهاي ضد سرطان ، سلول درماني ، صنايع نفت ، گاز ، پتروشيمي و صنايع وابسته ، نانوتكنولوژي ، شبيه سازي ، پيشرفت هاي روباتيك ، پزشكي هسته اي ، فناوري هسته اي و صنايع مرتبط ، پيشرفت در درمان ناباروري ، فناوري هاي مرتبط با ماهواره و نيز فناوريهاي مرتبط با گيرنده ها و فرستنده هاي تلويزيوني ، صنعت خودرو ، توسعه كمي و كيفي دانشگاه ها و مجامع علمي به ويژه در زمينه تحصيلات تكميلي ، پيشرفت در زمينه ساخت دستگاه هاي مخابراتي ، خودكفايي در توليد انواع سرم ، انجام جراحي هاي مهم و پيچيده ، كسب رتبه هاي برتر المپيادهاي علمي توسط دانش آموزان و دانشجويان ايراني ، فراهم شدن زمينه براي فعاليت هزاران پژوهشكده و مركز علمي ديگر با هدف ارتقاي رشد علمي كشور و ... .
شايان ذكر است ويژگي مهم اين پيشرفت ها اين است كه در سايه تحريم و انواع فشار از جانب دشمنان و با همت جواناني كه اكثر آنها سنيني بين 25 تا 35 سال دارند يعني نسل سوم انقلاب حاصل شده است كه ارزش اين پيشرفت ها را مضاعف مي سازد .
د – دستاوردهاي اجتماعي
1. تلاش براي تحقق عدالت واقعي به جاي عدالت ادعايي بر مبناي نگرش اسلامي به مقوله عدالت ، بر اين اساس در نظام جمهوري اسلامي عدالت نه همچون ديدگاه هاي ليبرال ، ناديده گرفته مي شود و نه همچون ديدگاه هاي چپ گرايانه و ماكسيستي به صورت غلط مورد استفاده قرار مي گيرد بلكه عدالتي كه در اين جامعه مطرح مي شود با در نظر گرفتن مباني ديني و به دور از هر گونه التقاطي مي باشد ، همچنين بر اساس نگرش ديني به عدالت همگان حتي رهبري به لحاظ شهروندي و حقوق اجتماعي با ساير افراد جامعه در برابر قانون مساوي هستند و هيچ گونه تبعيضي پذيرفتني نيست .
2. تلاش براي مبارزه با مفاسد و اجراي عدالت اجتماعي و عدالت قضايي ، در اين زمينه لازم است بگوييم اصل وقوع تخلف حتي در نظام اسلامي به دليل غير معصوم بودن كارگزاران طبيعي است ، بااين حال نكته مهمي كه وجود دارد اين است كه خوشبختانه در اين نظام تمام مسئولان ارشد نظام و اكثر مسئولان مياني ، افراد پاكدستي هستند كه از بسياري از اتهاماتي كه گفته مي شود مبرا هستند و اگر خلاف اين بود قطعا دشمنان نظام ، بيشترين سوء استفاده را در انتساب مفاسد به اين نظام مي كردند . از طرفي ديگر در صورتي كه فساد و لغزشي از سوي يكي از مسئولان و منتسبان به نظام اسلامي رخ دهد ، خود نظام جمهوري اسلامي به عنوان مدعي پرونده وارد شده و با آن مقابله مي كند كما اينكه در جريان دستگيري يكي از جنجالي ترين مفسدان اقتصادي كه تلاش مي كرد تا با دادن انواع رشوه ها ، مسئولان نظام را با برنامه هاي خود همراه كند چنين اتفاقي افتاد و وي با هوشياري دفتر رهبري به دام افتاد و يا در مورد ساير مسئولان مياني و حتي صاحب نامي كه دچار مفاسدي شده بودند نيز شاهد قاطعيت نظام و اجراي محاكمه عادلانه بوده ايم ، البته ممكن است در مواردي نيز كم كاري ها و يا حتي كوتاهي هايي صورت گرفته باشد اما چنين كوتاهي هايي را نبايد به عنوان روند جاري نظام در مقابله با مفاسد دانست .
دراين ميان نكته جالب توجه اينجاست كه اين موضوع در مورد نظام شاهنشاهي كاملا بالعكس است و در آن نظام ، هر كسي كه به نوعي در رديف مدير يا مسئول مملكتي بود و يا به نوعي با خاندان پهلوي ارتباط داشت ، وارد جريان فساد اقتصادي و چپاول و غارت بيت المال مي شد .
محمدرضا پهلوي از همان روزي كه به حكومت رسيد به فكر ثروت‌اندوزي افتاد. پس از آن كه قيمت نفت به شكل سرسام‌آوري بالا رفت، شاه به بهانه‌هاي مختلف هر روز بر ثروت ، املاك و كاخ هاي خود و اطرافيانش در داخل و خارج مي افزود. او در سال 1337 براي عادي جلوه دادن فعاليت‌هاي اقتصادي به پيشنهاد علم، سازماني اقتصادي را تحت عنوان «بنياد پهلوي» تأسيس كرد. اين بنياد با استفاده از موقعيت و اقدامات غيرقانوني خود نظير كازينوهاي قماربازي و كاباره‌ها، رانت‌خواري و استفاده‌هاي انحصاري از امكانات، معاملات، صنايع و وامها ، مواد مخدر ، قاچاق عتيقه و... منابع مالي سرشاري را عايد خانواده پهلوي نمود (براي آگاهي بيشتر از اموال بنياد پهلوي مراجعه كنيد به گراهام، رابرت؛ ايران سراب قدرت، ترجمه فيروزه فيروزنيا، كتاب تهران 1358، صص 208-204)مطبوعات آمريكايي اموال و دارايي شاه را تا 35 ميليارد دلار برآورد كرده‌اند.اشرف پهلوي نيز توانست از راههاي غيرقانوني و سوء استفاده از موقعيتش يكي از «ثروتمندترين افراد خاندان پهلوي و از سرمايه‌داران بزرگ جهان» شود و اكنون نيز در نيويورك، پاريس، رم، مونت‌كارلو و چند نقطه مصفاي ديگر جهان هم اقامتگاههاي مجلل و باشكوه دارد.» از سوي ديگر شاه و دربارش با مسافرتهاي پرخرج به داخل و خارج از كشور هزينه‌هاي سرسام‌آوري را به بودجه كشور تحميل مي‌كردند. در سال 1348 كه درآمد عمومي ايران حدود يك ميليارد دلار بوده است شاه دويست هزار دلار خرج يك مسافرت به آمريكا نمود . و با گران شدن نفت در دهه پنجاه، هزينه اين مسافرتها به دهها برابر افزايش يافت. به عنوان نمونه در يك سفر اشرف پهلوي به آمريكا در سال 1356 ، نيم ميليون دلار هزينه به بيت‌المال تحميل شد.( رك:روح‌الله حسينيان ، فساد دربار ، سقوط) افزون بر اين شاه و درباريان او با دست و دل‌بازي بي‌حد حصر خود بيت‌المال را به كساني مي‌بخشيدند كه هرگز سزاوار نبودند. از پادشاهان سرنگون شده افغانستان، يونان، آلباني و بلغارستان وهمسرانشان گرفته (اميراسدالله علم، گفت و گوهاي من با شاه، خاطرات محرمانه اميراسدالله علم، تهران : طرح نو، 1371، ص 770) تا مقامات آمريكايي و اروپايي و بالآخره نديمه ها ، معشوقه هاي شاه و درباريان و اين دست و دلبازيها زماني است كه اكثر روستاهاي ايران از آب آشاميدني بهداشتي و برق و راه محروم بودند و در حاشيه تهران حلبي‌آباد روئيده بود. جشن هاي 2500ساله شاهنشاهي كه بيش از سيصد ميليون دلار هزينه دربر داشت‌ و با ولخرجي‌ها و اتلاف بي حد و حصر سرمايه‌هاي ملي كشورمان انجام شد ، درحالي بود كه متجاوز از نيمي از جمعيت كشور در روستاها و حومه شهرهاي بزرگ در فقر و فلاكت و تنگدستي به سر مي‌بردند و در اكثر شهرها و روستاهاي كشور، اثري از وسايل اوليه و مقدماتي رفاه عمومي و حداقل امتيازات زندگي ساده براي عامه مردم وجود نداشت‌.[19]
3. تلاش براي رفع معضلاتي همچون پديده زشت حلبي آباد ها و نيز اقدامات فراوان براي ارائه امكانات اجتماعي و خدماتي به تمام مردم ايران به صورت يكسان و البته به تناسب خدمات و امكانات كه در اين زمينه هر چند با توجه به محدوديت منابع و امكانات هنوز نمي توان همه مردم را به صورت يكسان برخوردار ديد ، اما در عين حال گام هاي خوبي در اين زمينه برداشته شده است به گونه اي كه امروزه ديگر اينگونه نيست كه تنها مناطق خاص شهرهاي بزرگ از امكانات اجتماعي و رفاهي برخوردارشده و ساير بخش هاي كشور ، حتي در شهرهاي بزرگ از اين امكانات محروم بمانند و حتي اگر در اين مسير محروميت هايي وجود داشته باشد به بركت نهادهاي انقلابي همچون جهاد سازندگي (كه چند سالي است به نام جهاد كشاورزي مشهور شده است) ، بنياد مسكن ، كميته امداد امام خميني ره ، بنياد بركت ، قرارگاه سازندگي خاتم الانبياء و ... اين محروميت ها در حال رفع شدن است و انشاء الله روزي برسد كه همه كشور ، از دور افتاده ترين روستاها تا مرفه نشين ترين مناطق شهرهاي بزرگ از امكاناتي يكسان برخوردار باشند ، در اين ميان يكي ديگر از دغدغه هاي نظام اسلامي و به ويژه رهبران انقلاب در يكسان سازي بهره مندي مردم و حل بسياري از مشكلات آنان ، عبارت بود از موضوع مهم مسكن كه مي توان گفت بار اصلي هزينه هاي خانوار را به خود اختصاص داده و نبود آن ، خود زمينه ساز دهها مشكل و معضل ديگر مي گردد كه براي حل چنين معضلي از همان ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي ، با طرح هايي همچون اعلام حساب 100 امام و ايجاد بنياد مسكن ، گام هاي خوبي براي خانه دار شدن محرومينن در مرحله اول و سپس تمام ايرانيان برداشته شد ، با تمام اين احوال به دليل نياز به اقدامات اساسي تر در اين زمينه كه بتواند علاوه بر محرومين و مستضعفين مشكل مسكن همه مردم را حل نمايد طرح هاي خوبي اجرا شد كه موفق ترين آنها بي شك اجراي مسكن مهر بود كه طي آن ، دولت با قرار دادن زمين رايگان در اختيار مردم در كنار تسهيلات بانكي ارزان ، راه خانه دار شدن مردم را آسان كرده است .
4. برخي از دستاوردهاي ديگر اين بخش به صورت خلاصه عبارتند از محروميت زدايي ازجامعه در كنار امداد رساني به محرومان و مستضعفان ، پيشرفت درجايگاه زنان در جامعه و به ويژه تحول در نگاه ابزاري نسبت به نقش زن در جامعه و پيدا كردن جايگاه ممتاز ، سازنده ، فعال و اثر گذار با حفظ كرامت و شخصيت انساني ، ارتقاي سطح امنيت اجتماعي شهروندان و ... .
هـ – دستاوردهاي اقتصادي
1. تحول در ساختارهاي اقتصادي كشور و تلاش براي حركت به سمت اقتصادي پيشرفته و در عين حال اسلامي در كنار تحول در نظام بانكي و آغاز حركت ها در مسير تحقق بانكداري اسلامي كه در اين مسير قوانين مختلفي تحت عنوان بانكداري اسلامي به تصويب مجلس شوراي اسلامي رسيده است كه هر چند گاه در مقام قانونگذاري نواقصي در آن ديده مي شود وگاه در مقام اجرا به خوبي عملياتي نشده و همچنان شاهد مشكلاتي در اين حوزه ها هستيم ، اما اصل آغاز حركت ، گامي مقدس و قابل تقدير است كه با پيگيري هاي مقام معظم رهبري و از جمله تدوين سياست هاي كلان در اين بخش ها و اهتمام مسئولان عاليرتبه نظام ، مي توان افق هاي خوبي را ترسيم نموده و در نهايت به يك الگو براي جايگزيني به جاي اقتصاد هاي رو به زوال آلوده به رباي جهاني ارائه دهد.
2. فراهم كردن بسترهاي توسعه اقتصادي همچون توسعه غير قابل مقايسه در بخش راه و حمل و نقل جاده اي و ريلي و موضوعات مرتبط مثل تونل سازي و ... و پيشرفت هاي شگرف در اين زمينه و نيز سد سازي و مهار آب هاي سطحي و دهها بستر سازي ديگر كه زمينه رشد اقتصادي مردم و كل كشور را فراهم مي سازد.
3. افزايش نسبي سطح اقتصادي و معيشتي مردم كه چنين مساله اي ، هم از طريق مشاهدات عيني در سطح جامعه قابل اثبات است و هم آمارهاي جهاني آن را تاييد مي كند به عنوان مثال بر اساس آمار بانك جهاني، 46 درصد مردم ايران در سال 1356 زير خط فقر بودند؛ اما اين رقم در سال 1378 به 16 درصد كاهش يافته يعني بيش از 8/2 برابر وضعيت رفاه جامعه بهتر شده است (درآمدي بر كارنامه انقلاب ، ماهنامه زمانه ، محمد رضا مرندي ، شماره 17 ، بهمن 1382 ، به نقل از سايت باشگاه انديشه ، www.bashgah.net/fa/content/show/6188)و در 15 سال اخير نيز قطعا اين وضعيت بهبودي بيشتري داشته است ، چنانكه در يكي از آخرين گزارش هاي بانك مركزي اين رقم به 0.7 درصد كاهش يافته است (روزنامه دنياي اقتصاد ، 21/11/1392 ، نقل از سايت روزنامه ، www.donya-e-eqtesad.com/news/784545)، هر چند در زمينه شاخص هاي رفاه لازم است اين نكته نيز تذكر داده شود كه هر چند وضعيت اقتصادي مردم افزايش چشمگيري نموده است اما به دلايل متعدد از جمله افزايش سطح انتظارات ، تغييرات در سبك زندگي ، نوسانات منفي در اوضاع اقتصادي كشور به ويژه در سال هاي اخير و ... ممكن است سطح رضايتمندي عمومي از اوضاع اقتصادي به اندازه ارتقاي شاخص آمارهاي رفاهي نباشد ، با اين حال چنين مسائلي هرگز به معناي پايين بودن سطح معيشت مردم به ويژه در مقايسه با دوران پيش از انقلاب اسلامي نمي باشد .
4. تحولات عمده در منابع در آمدي كشور كه آن را از يك كشور تك محصولي متكي به منابع نفتي به كشوري تبديل كرده است كه توانسته است منابع مالي متعددي براي درآمدهاي خويش فراهم نمايد و به اين ترتيب به تدريج از شر وابستگي هر چه بيشتر به منابع نفتي كه تبعات فراوان سياسي و اقتصادي به همراه دارد بكاهد ، به گونه اي كه در بودجه سال 94 اعلام شده است كه اتكاء بودجه به نفت كمتر از 30 درصد خواهد بود .(خبرگزاري فارس ، www.farsnews.com/newstext.php?nn=13931103000606)
« مقايسه شخصيت شاهان پهلوي و رهبران جمهوري اسلامي »
در مقايسه شخصيت شاهان پهلوي با رهبران جمهوري اسلامي ابتدا به تفاوت رهبري در نظام سياسي جمهوري اسلامي با ساير نظام هاي سياسي مي پردازيم و در اين راستا لازم است ويژگي ها و تفاوت هاي نظام سياسي اسلام با ساير نظام هاي سياسي دنيا را مورد توجه قرار دهيم .زيرا تفاوت رهبري در نظام سياسي اسلام با رهبري ساير نظام هاي سياسي در ماهيت نظام سياسي اسلام و تفاوت آن با ساير نظام هاي سياسي نهفته است .
نظام سياسي اسلام از دو عرصه وضع قوانين و مجري قوانين , تفاوت ماهوي و بنيادين با ساير نظام هاي سياسي دارد با اين توضيح كه نظام سياسي اسلام بر پايه ارزش ها و اصول ديني استوار شده و محوريت آن بر دين مي باشد و قوانين و مقررات آن توسط خداوند متعال تنظيم مي گردد چه اينكه در نگاه ديني بهترين كسي كه به نيازهاي حقيقي انسان آگاهي و اشراف كامل داشته و در معرض خطا و هوا نيست , آفريننده و خالق انسان و جهان هستي است و اوست كه قادر است برنامه سعادت مادي و معنوي او را تنظيم نمايد. علاوه بر تنظيم قوانين و برنامه زندگي اجتماعي انسانها در كنار زندگي فردي آنان , مجري قوانين نيز افرداي هستند كه از ويژگي ها و جايگاه خاصي برخوردار هستند بگونه اي كه در طرح ايده آل حكومت اسلامي , رهبري نظام بر عهده معصوم عليه السلام مي باشد و بر اساس مباني و آموزه هاي ديني پيامبر اكرم و امامان معصوم عليهم السلام از ناحيه خداوند متعال مسئوليت رهبري جامعه اسلامي را برعهده دارند و روشن است كه اين بزرگواران با برخورداري از ويژگي عصمت , از هرگونه خطا و اشتباه در امان هستند و جامعه اسلامي را بر اساس تعاليم دين به مسير سعادت و تعالي مادي و معنوي رهنمون مي سازند . اما در عصر غيبت امام معصوم عليه السلام و دسترسي نداشتن به امام معصوم نيز جامعه اسلامي به حال خود واگذار نشده است و فقيه جامع شرايط كه برخوردار از صفات ويژه اي همچون فقاهت , تقوا , عدالت و بينش لازم براي اداره جامعه اسلامي است به عنوان بهترين و نزديكترين گزينه براي رهبري و اداره جامعه اسلامي از سوي امام معصوم عليه السلام منصوب شده است بدين ترتيب نظام اسلامي توسط فردي اداره مي شود كه آشنايي كافي و لازم را با مباني ديني داشته و به دليل دارا بودن ويژگي تقوا و عدالت , تحت تاثير خواهشهاي نفساني و تهديد ها و تطميع ها قرار نگرفته و جهت گيري و حركت نظام اسلامي را در راستاي تعاليم و دستورات اسلامي به خوبي رهبري و هدايت خواهد نمود .از اين رو ساختار نظام سياسي اسلام بگونه اي تنظيم گرديده است كه قوانين و مقررات آن و مجريان آن قوانين , توانايي لازم را براي هدايت جامعه اسلامي به مسير صحيح و تعالي مادي و معنوي آن , دارا هستند و بر اساس تعاليم ديني پيوند ميان رهبري نظام و مردم فراتر از پيوند رهبري و در قالب « ولايت » مطرح گرديده كه با نوعي ارادت عميق و پيوند معنوي همراه است. اما در مقابل , در ساير نظام هاي سياسي , دين و آموزه هاي ديني يا اساساً هيچ جايگاهي در امور اجتماعي نداشته يا در ضديت و مخالفت با آن مي باشد بر اين اساس , هر گونه طرح و تنظيم قانون , توسط خود مردم و خواست آنان شكل مي گيرد و مجريان اين قوانين نيز توسط خود مردم به كار گمارده مي شوند از اين رو مسير حركت اين گونه نظام ها را خواست مردم تشكيل مي دهد و هدايت آن نيز توسط افرادي انجام مي گيرد كه مردم آنها را مشخص نموده اند بديهي است كه اين گونه نظام ها در گرداب جهل و ناداني و خواهشهاي نفساني آنان گرفتار شده و به مسير كنوني رهنون مي شوند كه در آن انسان در بعد مادي خود محصور شده و تنها به ابعاد مادي او توجه شده و نيازهاي معنوي و روحي آن به فراموشي سپرده شود و اگر چه مباني حركتي اين گونه نظام ها بر اساس اومانيسم و انسان محوري است ولي انساني را محور قرار داده اند كه بعد اساسي حيات او كنار گذارده شده و در رديف ساير حيوانات قرار گرفته است و از سوي ديگر با كنار گذاردن دين و آموزه هاي آن از عرصه اجتماعي زندگي بشر و مبنا قرار دادن سكولاريزم و حاكميت جهان بيني مادي و قطع پيوند با مبدأ آفريننده هستي , از اين رو رشد و پيشرفت اين جوامع نيز موجب شده كه يك تمدن حيواني را براي اين جوامع به دنبال داشته و پيشرفت در عرصه علمي, صنعتي و تكنولوژيكي , پس رفت در انسانيت , اخلاق و معنويت را به ارمغان آورده است و آنچه در سايه اين پيشرفت حاصل شده نه يك انسان متمدن كه شكل گرفتن يك حيوان متمدن است كه آنان را با مشكلات اخلاقي و روحي بسياري در عرصه فردي و خانوادگي و اجتماعي روبرو ساخته است و براستي چنين تمدني را با چالش هاي جدّي مواجه كرده است و رهبري اين نظام ها نيز از آنجا كه بر آمده از اين نوع نگرش و انتخاب مردم مي باشد در راستاي خواست آنان و مباني حاكم بر آن نظام سياسي حركت مي نمايد.
بر اين اساس , تفاوت رهبري در نظام جمهوري اسلامي با رهبري ساير نظام هاي سياسي , يك تفاوت بينادين و ماهوي است .كه به برخي از اين تفاوت ها به اختصار اشاره مي كنيم ؛
الف: رهبري نظام جمهوري اسلامي , ريشه در تعاليم و آموزه هاي ديني داشته و علاوه بر توانمندي هاي سياسي و اجتماعي لازم , ويژگي هاي والايي همچون فقاهت , عدالت و تقوا را دارا است و اين مسأله موجب مي گردد كه حركت كلي كشور را بر اساس تعاليم اسلامي هدايت نمايد و همين صفات و شرايط ويژه به عنوان ناظراني دروني عملكرد ايشان را كنترل نموده و البته در كنار آن , نهاد نظارتي نيز به عنوان نظارت بيروني در قانون در نظر گرفته شده است اما در ساير نظام ها تنها با نهادهاي نظارتي بيروني تلاش مي كنند كه عملكرد رهبران خود را كنترل و نظارت نمايند اما در عمل شاهد بروز مفاسد و رسوايي هاي اخلاقي و اقتصادي زيادي در بين سران مملكتي آنان هستيم اما رهبري نظام جمهوري اسلامي از كوچكترين اين آسيب ها در امان مي باشد .
ب: برخورداري از ويژگي ها و شرايط والاي رهبري سبب شده كه رهبري نظام جمهوري اسلامي با اقتدار و صلابت در برابر زياده خواهي هاي قدرت هاي بزرگ در عرصه بين المللي كه حقوق ساير كشورها را ناديده گرفته و منافع خود را در سلطه طلبي و تجاوز به ساير كشورها تعريف مي كنند , ايستادگي نمايد و مرعوب قدرت آنان نگردد و شجاعت و اقتدار رهبري نظام جمهوري اسلامي , قابل مقايسه با ساير كشورها نيست در بيشتر نظام هاي سياسي كنوني جهان , رهبران به پشتوانه شركت ها و بنگاههاي اقتصادي و احزاب و گروههاي سياسي خاصي روي كار آمده اند و در عمل حافظ منافع آنان هستند و بر خلاف منافع و خواست آنان گام بر نمي دارند ولي رهبري نظام جمهوري اسلامي بدون وجود چنين محذورهايي , آزادانه و مستقل و با پشتوانه دين و همراهي و همدلي مردم حركت مي كند .
ج: پيوند رهبري نظام جمهوري اسلامي و مردم فراتر از شاخصه هاي مادي و مسئوليت ظاهري بوده و نوعي پيوند عميق معنوي و دلدادگي و ارادت ويژه ميان مردم و رهبري وجود دارد كه ناشي از تعاليم ديني مي باشد و نمونه آن را در هيچ يك از نظام هاي سياسي كنوني و در ميان هيچ يك از رهبران ساير كشورها نمي توان يافت .
د: نوع زندگي فردي رهبري نظام جمهوري اسلامي , ساده زيستي و اخلاق شخصي ايشان و... , با هيچكدام از رهبران سياسي دنيا قابل مقايسه نيست و كمتر رهبري در عرصه جهاني مي توان يافت كه چنين ويژگي ها و خصوصياتي را دارا باشد .
« تفاوت ولايت مطلقه فقيه و حكومت استبدادي»
از آنجا كه ممكن است برداشت نادرست از مفهوم ولايت مطلقه و يكسان تلقّي نمودن آن با اطلاق درحكومت مطلقه و جهل يا تجاهل نسبت به تفاوت اين دو , توهم استبدادي بودن ولايت مطلقه فقيه را در برخي اذهان ايجاد نمايد لازم است به تفاوت اين دو اشاره كنيم .
در توضيح ولايت مطلقه فقيه بايد بگوييم . به طور كلي در مورد ولايت فقيه دو ديدگاه وجود دارد ، يك ديدگاه قائل به ولايت مقيده فقيه است و ولايت فقيه را مقيد و محدود به امور حسبيه ( اموري كه خداوند متعال در هيچ زمان وشرايطي به تعطيل شدن و رها شدن آنها راضي نيست ، مانند سرپرستي صغارو ايتام و...) مي دانند .كه از اين ديدگاه به ولايت مقيده فقيه يا ولايت در امور حسبيه تعبير مي شود . البته ناگفته نماند كه در مورد امور حسبيه نيز دو نظر وجود دارد . يك ديدگاه قايل به گستره خاص امور حسبيه است و آن را محدود به امور جزيي و خاص مانند سرپرستي امور غابين و قاصرين و مانند آن مي داند .
ديدگاه ديگر قايل به گستره عام امور حسبيه است و معتقد است كه امور حسبيه تنها محدود به امور جزيي نبوده و شامل هر امر ضروري و لازمي از جمله تشكيل حكومت ، ايجاد امنيت ، دفاع در برابر دشمنان و حفظ اساس اسلام نيز مي شود . (ر.ك: تبريزي ، ميرزا جواد ، ايصال الطالب الي تعليق علي المكاسب ، قم: دفتر نشر برگزيده ، 1411ق، ج3، ص 36-40)
در مقابل اين ديدگاه ، ديدگاه ديگري قرار دارد كه ولايت فقيه و اختيارات ولي فقيه را مقيد به امور حسبيه و ضروري ندانسته و فراتر از ان نيز براي ولي فقيه ، اختيار قايل است از اين ديدگاه به ولايت مطلقه فقيه تعبير مي شود .
بنابر اين ، ولايت مطلقه فقيه ناظر به گستره حوزه و قلمرو اختيارات ولي فقيه است و بدين معناست كه اختيارات ولي فقيه در عصر غيبت تنها محدود به امور حسبيه و ضروريات نبوده و ولي فقيه در زمان غيبت در زمينه اداره حكومت , تمام اختياراتي را كه پيامبر و امامان معصوم عليهم السلام در امر حكومت وسياست و اداره جامعه بر عهده داشتند را ، دارا مي باشد و همانگونه كه حضرت امام فرموده اند: « فقيه عادل ، همه اختياراتي كه پيامبر صلي الله عليه وآله و ائمه اطهار عليهم السلام در امور سياست و حكومت دارا بودند ، را داراست و معقول نيست در اختيارات آن دو فرقي باشد ، زيرا حاكم هر شخصي كه باشد ، مجري احكام الهي و اقامه كننده حدود شرعي و گيرنده خراج و ماليات و تصرف كننده در آن ها بر طبق مصالح مسلمين است... فقيه همه اختيارات امام عليه السلام را دارا مي باشد مگر آن كه دليلي قائم شود كه اختياري كه براي امام ثابت است به دليل جهات شخصي معصوم است نه جهت ولايت و حكومت و يا اگر مربوط به امور حكومتي و سياسي است اختصاص به معصوم دارد مانند آنچه در جهاد ابتدايي مشهور است .» (خميني ، سيد روح الله ، البيع ، قم: اسماعيليان , 1363 ،ج2 ، ص 467-497)
البته براي اينكه براي كسي اين تصور ايجاد نشود كه معناي ولايت مطلقه , همطراز قرار دادن فقيه با معصوم عليه السلام است ، ايشان مي فرمايند : « وقتى مى‏گوييم ولايتى را كه رسول اكرم (ص) و ائمه (ع) داشتند، بعد از غيبت، فقيه عادل دارد، براى هيچ كس اين توهم نبايد پيدا شود كه مقام فقها همان مقام ائمه (ع) و رسول اكرم (ص) است. زيرا اينجا صحبت از مقام نيست؛ بلكه صحبت از وظيفه است «ولايت»، يعنى حكومت و اداره كشور و اجراى قوانين شرع مقدس، يك وظيفه سنگين و مهم است؛ نه اينكه براى كسى شأن و مقام غير عادى به وجود بياورد و او را از حد انسان عادى بالاتر ببرد. به عبارت ديگر، «ولايت» مورد بحث، يعنى حكومت و اجرا و اداره، بر خلاف تصورى كه خيلى از افراد دارند، امتياز نيست بلكه وظيفه‏اى خطير است.» (خميني ، سيد روح الله ، ولايت فقيه ، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره) ، 1377، ص 51-52)
از اين رو مقصود از اطلاق در عبارت ولايت مطلقه فقيه شمول و مطلق بودن نسبي در مقابل ساير ديدگاههايي است كه اين اطلاق و شمول را قايل نيستند ، نه اينكه مطلق از هر جهت باشد . به عبارت ديگر مقصود از اطلاق گسترش دامنه ولايت فقيه تا آنجاست كه شريعت امتداد دارد و مسئوليت اجرايي ولي فقيه در تمامي ابعاد مصالح امت مي باشد.
متأسفانه جهل يا تجاهل نسبت به مفهوم ولايت مطلقه فقيه موجب شده تا برخي ولايت مطلقه فقيه را با حكومت مطلقه و استبدادي كه در آن حاكم بدون هيچ محدوديتي حكومت نموده و ملزم به رعايت هيچ ملاك و ضابطه اي نيست ، يكسان انگارند و ولايت مطلقه فقيه را به معناي نفي هر گونه محدوديت وضابطه اي در اعمال ولايت از سوي فقيه و رها از هر قيد و شرطي تصور كنند ، در حالي كه بر اساس مباني اعتقادي ما چنين امري نسبت به معصومين عليهم السلام نيز پذيرفته نيست كه آن بزرگواران بدون هيچ ضابطه و ميزان و ملاكي بتوانند حكم كنند ، چه برسد به ولي فقيه ، پس چگونه ممكن است فقيه بتواند بدون هيچ معياري تنها به ميل و اراده خويش در هر زمينه اي حكم كند. (هادوي تهراني ، مهدي ، ولايت فقيه ، تهران: كانون انديشه جوان ، 1377، ص 133)
اساساً فلسفه وجودي ولايت فقيه ، حفظ و نگاهباني از دين و تعاليم اسلامي است و ولي فقيه ملزم به رعايت قوانين الهي است و اگر در موردي بخواهد بدلخواه خود قوانين اسلام را تغيير دهد ، از ولايت ساقط مي شود.
در حقيقت در نظام اسلامي، حاكميت از آنِ دين و مكتب است نه از آنِ اشخاص؛ حتي اگر آن شخص، خود پيامبر يا امام معصوم باشد.مردم، يك «وليّ» بيشتر ندارند كه همان خدا و دين اوست و هيچ كس نمي‏تواند چيزي را از دين بكاهد يا بر آن بيفزايد و اگر فقيه عادل و آگاه به زمان و توانا، بر اداره كشور حكومت كند، «شخص فقيه» حكومت نمي‏كند، بلكه «شخصيّت فقيه» كه همان فقاهت و عدالت و مدير و مدبّر بودن و شرايط برجسته رهبري است، حكومت مي‏كند.شخص فقيه، تابع شخصيت ديني خويش مي‏باشد و چنين انساني، امين مكتب و متولي اجراي دين است و خود او، نه تنها همراه مردم است، بلكه پيشاپيش آنان، موظف به اجراي فرامين فردي و اجتماعي دين مي‏باشد. زيرا شخص فقيه جداي از شخصيّتش، هيچ سمتي ندارد و مثل ديگر افراد جامعه است. اين معناي ولايت فقيه است و بازگشت آن به «ولايتِ فقاهت و عدالت» مي‏باشد و در نهايت، به ولايت دين و خدا بر مي‏گردد. (جوادي آملي ، عبدالله ، ولايت فقيه ، ولايت فقاهت و عدالت ، قم: مركز نشر اسرا، 1385 , ص256- 258)
مقام معظم رهبري در اين باره فرمودند: « من تصورم اين است كه بُعد مهمى از قيد اطلاق كه امام منضم كردند به ولايت فقيه كه در قانون اساسىِ اول قيد «مطلقه» نبود اين را امام اضافه كردند ناظر به همين است يعنى انعطاف‌پذيرى. دستگاه ولايت كه دستگاه عظيم ولايت يعنى در واقع مجموعه‌ آن دستگاه‌هاى تصميم‌ساز و تصميم‌گير كه در رأسش رهبرى قرار دارد اما مجموعه يك مجموعه است بايد بتواند به طور دائم خودش را پيش ببرد متحول كند چون تحول جزو سنتهاى زندگى انسان و تاريخ بشرى است. ما اگر چنانچه خودمان تحول ايجاد نكنيم و پيش نرويم تحول بر ما تحميل خواهد شد. تحول يعنى تكميل پيش رفتن به سمت آنچه كه درست‌تر است آنچه كه كاملتر است. يعنى آنچه را كه ساختيم ببينيم نقص هايش كجاست آن را برطرف كنيم ببينيم كجا كم داريم آن را اضافه كنيم. اين جريان بايستى ادامه پيدا كند.البته دشمنان «ولايت مطلقه» را به معناى «استبداد» گرفته‌اند يعنى ميل فقيه عادل به صورت دل بخواه. اين معنا در دلِ خودش يك تناقض دارد اگر عادل است نمي تواند مستبد باشد اگر مستبد است و بر اساس دلخواه عمل مي كند پس عادل نيست. دشمنان اين را ملتفت نمي شوند و اين معنا را نمي فهمند. اين نيست مسأله‌ «ولايت مطلقه» كه فقيه هر كار دلش خواست بكند يك وقت يك چيزى به نظرش رسيد كه بايد اين كار انجام بگيرد فوراً انجام دهد قضيه اين نيست. قضيه اين است كه يك حالت انعطافى در دست كليددار اصلى نظام وجود دارد كه مي تواند در آنجائى كه لازم است مسير را تصحيح و اصلاح كند بنا را ترميم كند.» (پايگاه اطلاع رسامي دفتر مقام معظم رهبري ، بيانات در ديدار اعضاى مجلس خبرگان رهبرى‌ 17/6/1390)
ابعاد شخصيتي رضا شاه
از ميان مهم ترين ويژگي هاي شخصيتي رضا شاه مي توان به اين امور اشاره نمود:
الف. خود محوري و استبداد فردي
رضا خان در خانواده اي به دنيا آمد و رشد كرد كه با محيط نظامي گرمي آغشته بود از سن پانزده سالگي به خدمت تيپ قزاق درآمد و شخصيت او با بافت نظامي و روحيه خشن سربازي و قزاقي شكل گرفته و رشد كرد. تندخويي و خشونت و نظم و انضباط شديد كه در سراسر زندگي او وجود داشت دو ويژگي شخصيتي اوست كه حاصل اين دوران است با افزايش دسترسي به قدرت بر ميزان خشونت و سخت گيري و افراط در انضباط خشك و داشتن تحكم در برابر ديگران و رويكرد به خودمحوري و استبداد فردي وي افزوده شد و اين رفتار تارسيدن به سلطنت و تكيه زدن بر اريكه قدرت مطلقه سلطاني به نقطه اوج خود رسيد بطوري كه از رضا شاه چهره اي مستبد، خودرأي، تندخو، بي رحم و خشن ساخت. خودمحوري، استبداد فردي و ديكتاتوري مطلق از ويژگي هاي شخصيتي رضا شاه هستند كه چنان با نام رضا شاه عجين شده اند كه از نام او به ذهن هر كسي خطور مي كند.
ب. تجدد گرايي:
روحيه تجدد گرايي از ويژگي هاي شخصيتي رضا شاه است كه ريشه در بيگانگي و دوري وي از آداب و سنن جامعه و فرهنگ ملي و عدم وابستگي به آن و البته روحيه نوكر صفتي و بيگانه پرستي وي داشت. رضا شاه تلاش نمود با گسترش مظاهر به اصطلاح تمدن و استفاده از علوم و فنون غربي و مبارزه با فرهنگ و آداب و سنن جامعه ايراني، ايران را به كشوري متمدن و پيشرفته تبديل نمايد به گونه اي كه دوران شانزده ساله حكومت پهلوي اول را مي توان به درستي دوره خصومت شديد عليه فرهنگ و نهادهاي اسلامي دانست. آن چه را صاحب نظران غربي با نظر موافق «اصلاح» و نوسازي ناميده اند سياري از انديشمندان ايراني اگر نه اغلب آنها، به مثابه هجومي وحشيانه به فرهنگ، سنت ها و هويتشان تلقي مي كردند.( سلسله پهلوي و نيروهاي مذهبي، ترجمه عباس مخبر، تهران: طرح نو، 1371، ص 287(
ج. دين گريزي و اسلام زدايي:
رضا شاه به مذهب و فرهنگ ديني وابستگي و تعلق خاطري نداشت از اين رو به سادگي و سهولت خود باخته فرهنگ بيگانه گرديد به اذعان اكثر مورخان، بي توجهي سران رژيم پهلوي به دين و فرهنگ جامعه و باورهاي اعتقادي و ارزشي مردم و تلاش آنها براي حذف ظواهر فرهنگ ديني در كنار عوامل سياسي، اقتصادي و اجتماعي عامل مهمي بوده كه پايه هاي رژيم را متزلزل ساخت. تلاش براي نابودي و حذف فرهنگ ديني از جامعه در دوران پهلوي را بايد در ماهيت رژيم و وابستگي آن به بيگانه (استعمار انگليس و آمريكا) مورد جستجو قرار داد. رضاخان در طول سلطنتش در زمينه سياست مذهبي-فرهنگي چند اصل را محور كارهاي خود قرار داد كه مهم ترين آن زدودن دين و باورهاي مذهبي از جامعه بود زيرا كه او نفوذ مذهب را در جامعه، مهم ترين مانع جهت اقدامات مترقيانه خود و به عبارتي بي هويت كردن جامعه دانست.( مجموعه مقالات، سقوط، بررسي علل فروپاشي سلطنت پهلوي، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، 1384، صص 858-859(
د. ثروت اندوزي و تصاحب املاك:
از ويژگي هاي ديگر رضاشاه مال اندوزي و تصاحب املاك و اراضي بود. رضا شاه در طول مدت سلطنت خود املاك و اراضي و كارخانجات زيادي براي خود تدارك ديد به طوري كه براي اداره املاك زياد خود سازمان بزرگي به نام «املاك اختصاصي» تشكيل داد تقريبا قسمت اعظم مازندران متعلق به او بود. در خراسان و سيستان و خوزستان و فارس و اصفهان هم املاكي تدارك ديد به طوري كه تعداد املاك او به 5200 رقبه رسيد. كارخانجات و هتل ها نيز تعداد قابل ملاحظه اي بودند به طوري كه در حساب جاري او مبلغ 680 ميليون ريال موجودي نقدي بود.( ولدم، اسكندر، زندگي پرماجراي رضا شاه، تهران گلنام، 1370، صص 65-67) در يك سرشماري كلي در سال 1319 عايدات سالانه رضاخان از املاك 62 ميليون تومان بود.( منصور رفيع زاده، خاطرات رفيع زاده، مترجم اصغر گرشاسبي، تهران: اهل قلم، 1376، ص 37(
ويژگي هاي فكري و اخلاقي محمد رضا شاه
از ميان مهم ترين ويژگي هاي شخصيتي محمد رضا شاه مي توان به اين امور اشاره نمود:
الف. خود بزرگ بيني و نخوت:
اين روحيه نتيجه محيط ديكتاتوري بود كه محمد رضا شاه در آن دوران رشد نمود و شخصيت وي شكل گرفت. فريدون هويدا در كتاب سقوط شاه مي نويسد: «توهمات عظمت گرايانه شاه به قدري او را از حقايق دور ساخته بود كه حتي سازمان «سيا» نيز ضمن گزارش محرمانه اي در سال 1976 (1355) شاه را به عنوان مردي كه خطرات ناشي از عقده خود بزرگ بيني او را تهديد مي كند، توصيف كرده بود.( مجموعه مقالات، سقوط، پيشين، ص 703(
خود شيفتگي و عقده خود بزرگ بيني كه ناشي از خشونت و تحقير رضا خان بود در جشن هاي دو هزار و پانصد ساله نمود پيدا كرد و بودجه هاي كلاني صرف آن شد تا شاه را در منطقه و سطح جهان مطرح سازد.
ب. تملق دوستي شاه:
يكي از ويژگي شخصيتي محمد رضا شاه اشتياق و تمايل زياد به تملق و چاپلوسي و تعريف از وي بود. پرويز راجي در كتاب خدمتگزار تخت طاووس، عطش سيري ناپذير به شنيدن تملق و چاپلوسي را از ويژگي هاي شخصيتي شاه بر شمرده است. در گزارشي كه از سفارت آمريكا در تهران به وزارت امور خارجه آمريكا فرستاده شده بود به اين موضوع اشاره شده بود كه شاه به گونه اي حيرت انگيز نسبت به تملق و چاپلوسي حساس است وي مردي است پر نخوت و اطرافيانش اين را مي دانند(لوئيس ويليام ولدين مايكل، هزيمت يا شكست آمريكا، ترجمه احمد سميعي گيلاني، ص 44) اين خصلت سبب مي شد كه وي درك صحيحي از حقايق جامعه نداشته باشد و واقعيات كشور را بخوبي نشناسد.
ج. فساد اخلاقي و انحرافات جنسي شاه:
محمد رضا شاه ضعف زيادي در برابر زنان داشت، در فساد اخلاقي حد و مرزي نمي شناخت و اصول اخلاقي را رعايت نمي كرد.( ر.ك: مفاسد اخلاقي شاه و خاندانش، جمعي از نويسندگان، تهران، جهان كتاب، 1379) يكي از روان شناسان فرانسوي كه جزء پزشكان خانوادگي پهلوي بود در مورد علت گرايش شديد شاه به انحرافات جنسي مي نويسد: «رضا شاه با روحيه قلدري و ديكتاتوري كه داشت محمدرضا را در كودكي از خانواده دور كرد و توسط مربيان خشن فرانسوي و آلماني در سوئيس بزرگ شد و مجموعه اين وقايع در رفتار و آينده او اثر مخربي بر جاي گذاشت او بعدها كوشيد كمبود محبت نهادينه شده در جسم و جان خود را ضمن معاشرت هاي افراطي با زنان گوناگون جبران نمايد.»( مجموعه مقالات، سقوط، پيشين، ص 697(
د. تجدد گرايي و غربگرايي:
حكومت پهلوي از همان آغاز در تلاش بود تا اهداف استعماري و ضد مذهبي و ملي بيگانگان را به منصه ظهور در كشور برساند. و در اين راه از هيچ اقدام بي شرمانه و ضد انساني و اخلاقي فروگذار ننمود آنان سعي داشتند تا با تكيه بر شعار تجددطلبي و تمدن خواهي پا بر روي تمام سنن و آداب ملي و مذهبي مردم گذاشته و با طرفند نماي شيطاني سمت و سوي فرهنگي جامعه را به طرف تمدن غرب تغيير جهت داده و به اصطلاح كشور را به دروازه هاي تمدن بزرگ غرب برسانند. محمد رضا شاه چون از همان ابتداي نوجواني تحت نظر و تربيت مربيان خارجي قرار داشت با فرهنگ غربي آشنا شد. و شخصيتش تا حد بسيار زيادي تحت تأثير فرهنگ غربي قرار داشت و در مقابل از هنجارهاي عمومي و رايجچ جامعه خود، طرز تفكر و منش و فرهنگ مردم فاصله داشت. به نظر مي رسد برنامه اعزام محمد رضا به سوئيس براي تحصيل در حالي كه هنوز دوازده سالش تمام نشده بود از سوي انگليسي ها براي آشنا ساختن وي با فرهنگ غرب طراحي شده بود. نكته قابل تأمل اين كه محمد رضا زمينه ذهني كاملا منفعلي در مقابل فرهنگ غرب پيدا نمود. تكيه بيش از حد به غرب و جلب نظر آمريكا به هر قيمت براي حمايت از خود، خريد سلاح هاي بيش از حد از غبر، بر پايي مراسم و جشن ها، بذل و بخشش هاي فراوان همگي ناشي از چنين نگرشي در شاه بود.( مجموعه مقالات، سقوط، پيشين، ص 670(
هـ . دين گريزي و مذهب ستيزي
از ديگر ويژگي هاي فكري محمد رضا شاه بود كه نتيجه و حاصل تفكر غرب گرايي وي بود و همين يكي از مهم ترين علل سقوط رژيم شاه و پيروزي انقلاب اسلامي بود. فرح پهلوي در مصاحبه اي با راديو لس آنجلس به مناسب سالروز سقوط رژيم پهلوي درباره مذهب شاه و اعتقادات مذهبي او گفت: «شاه اعتقادات مذهبي نداشت و به خصوص در اين سالهاي آخر حكومتش كه مرتبا مورد مدح و چاپلوسي قرار مي گرفت به شدت بي دين شده بود و حتي بدش نمي آمد كه توصيه امير عباس هويدا را به كار ببندد (هويدا از شاه خواسته بود تا رسميت دين اسلام را لغو و به بهائيان اجازه فعاليت گسترده بدهد) اما از مردم به شدت مي ترسيد و وحشت داشت كه مردم عليه وي دست به شورش بزنند به همين خاطر از هويدا خواست تا دولت در خفا وسيله رشد بهائيان را فراهم كند.»( مجموعه مقالات، سقوط، پيشين، ص 692(
د. ضعف فكري و استعدادي شاه:
حسين فردوست در مورد استعداد شاه چنين مي نويسد: «محمد رضا در رياضيات بسيار ضعيف بود، اصولا حوصله فكر كردن نداشت او از همان كودكي اهل تفكر عميق و همه جانبه نبود زود خسته مي شد و بيشتر علاقه داشت پيشنهادات را بپذيرد چون قبول پيشنهاد زحمتي نداشت.»( حسين فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، ص 32) همچنين علم در خاطرات خود آورده است: «شاه از هر چه مطالعه است متنفر است.»( اسدالله علم، گفتگوهاي خصوصي من يا شاه، تهران: طرح نو، 1371، ج 1، ص 71(
« گوشه اي از ابعاد شخصيتي حضرت امام»
جامعيت علمي
امام خميني( ره) فيلسوفي الهي، عارفي رباني، فقيهي اصولي و مرجع تقليد مردم و در عين حال رهبر انقلاب اسلامي و بنيانگذار جمهوري اسلامي در ايران بود. امام به خاطر استعداد، شايستگي ها و موهبت هاي بي كران الهي به فراگيري بسياري از معارف و علوم اسلام ي پرداخت و در آن ها تخصص ويژه و مهارت كامل پيدا كرد. دو ويژگي برجسته در مورد مطالعات و تحصيلات امام در خور توجه است ؛ يكي از آنها جامعيت علمي و تنوع دروس مورد تحصيل ايشان است ؛ بدين بيان كه او ضمن تحصيل دروس فقهي متعارف , به آموختن و مطالعه متون عرفاني , كلامي , سياسي , ادبي , نجومي و هيئت جديد و قديم پرداخته و با مباني فلسفه غرب آشنا و با مباحث فلسفه اسلامي در هر دوگرايش اشراقي و مشائي تسلط كامل داشت. و حتي به گفته فرزند ايشان , وي كتاب هاي رماني مانند بينوايان را مطالعه مي كرد . بي گمان اين تنوع مطالعاتي امام به وي جامعيتي خاص بخشيد .
ايشان همچنين مجتهدي برجسته در فقه و اصول بود و براي آنها اصالتي ويژه قائل بود و از آميزش برداشت‌هاي كلامي و فلسفي و عرفاني با احكام فقهي در مراحل استنباط احكام پرهيز داشت. امام خميني پويايي فقه و اصول را لازمه نگرش اجتهادي مي‌دانست و معتقد بود كه عنصر زمان و مكان نقشي بس تعيين كننده در اجتهاد دارند. او در عين حال معتقد بود كه پويايي فقه هرگز به معناي بي‌ثبات كردن روش استنباط و اجتهاد مصطلح نيست.
جامعيت علمي امام را مي توان در آثار علمي بر جاي مانده از ايشان به نيكي مشاهده كرد كه اغلب در سنين جواني به نگارش در آمده اند ؛ نظير شرح دعاي سحر, مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه ، و همچنين سر الصلوه , چهل حديث , حديث جنود عقل و جهل و... اشاره نمود . مباحث فقهي ايشان نيز در كتاب هاي المكاسب , الطهاره , الرسائل , البيع ، تحرير الوسيله و جز اينها آمده است. و در زمينه سياسي و اجتماعي از مهمترين آثار ايشان , دو كتاب كشف الاسرار و حكومت اسلامي و ولايت فقيه مي باشد كه مبيّن آگاهي عميق امام و برخورداري از شناخت بسيار بالا از شريعت و توانايي آن در اداره انسان و اجتماع و ... را نشان مي دهد.
بعد عرفاني ، اخلاقي و رفتاري
آنچه حضرت امام را به عنوان رهبري ممتاز و بي نظير كرده بود ، مجموعه اي از ويژگي هاي فردي ، اجتماعي سياسي و عرفاني ايشان بود . او تربيت و تزكيه را مقدم بر تعليم و آموزش مي‌ديد ومعتقد بود كه دانش با همه شرافتش آنگاه كه توأم با تزكيه نفس نباشد همچون ابزاري در خدمت هدف‌هاي شيطاني به كار گرفته خواهد شد.
ويژگي هاي عرفاني ، كمالات روحي و علمي حضرت امام در زندگي فردي و اجتماعي و سياسي وي تاثيرات به سزائي نهاده بود . چنانكه مقام معظم رهبري در اين زمينه مي فرمايد : « شخصيت عظيم رهبر كبير انقلاب حقاً و انصافاً پس از پيغمبران خدا و اولياء معصومين ، با هيچ شخصيت ديگري قابل مقايسه نبود ، وديعه خدا در دست ما و حجت خدا بر ما و نشانه عظمت الهي بود، وقتي انسان او را مي ديد ، عظمت بزرگان دين را باور مي كرد، عظمت پيغمبر (ص) و عظمت اميرالمؤمنين و عظمت سيدالشهداء و عظمت امام صادق عليهم السلام و بقيه اولياء را انسان نمي تواند درست تصور كند، ذهن ما كوچكتر از آن است كه بتوانيم عظمت شخصيت آن بزرگ مردان را حتي در ذهن مان بگنجانيم، اما انسان وقتي شخصيتي با عظمت امام عزيزمان را با حكمت، آن هوشمندي، آن صبر، حلم و متانت، آن صدق و صفا، آن زهد و بي اعتنايي به زخارف دنيا، آن تقوا و ورع و خداترسي و عبوديت مخلصانه براي خدا و بالآخره شخصيتي با اين همه عظمت و ابعاد گوناگون دست نيافتني كه همين شخصيت عظيم، چگونه در برابر آن خورشيدهاي فروزان آسمان ولايت، كوچكي مي كند، تواضع مي كند، خاكساري مي كند، خودش را در مقابل آنها ذرهاي به حساب مي آورد، آنوقت انسان مي فهمد آنها چقدر عظيم و بزرگ بودند.»(بيانات مقام معظم رهبري در ديدار فرماندهان سپاه با ايشان- 17/3/1369)
يكي از ويژگي زندگي شخصي امام ، صميميت و رفتار با اطرافيان از موضعي برابراست ايشان نگاه حقارت آميز به بندگان خدا و ناچيز شمردن اعمال مردم را از مظاهر عجب و باعث هلاكت انسان مي دانست و خود نيز در برخورد با انسان ها و حتي كودكان ، به كرامت انساني آنها احترام بسيار مي نهاد .
رعايت حقوق ديگران نيز در همه برخوردهاي امام ديده مي شد ؛ به آشپز منزل خود تأكيد مي كرد مبادا به دليل انتساب به ايشان ، مردمي كه در صف نانوايي ايستاده اند ، نوبت خود را هرچند داوطلبانه به او واگذار كنند . حداكثر وسواس را به خرج مي داد تا از همه ساكنان خانه هايي كه در جماران به دليل سكونت ايشان تخليه شده بود ، رضايت بگيرد .( پابه پاي آفتاب : گفته ها و ناگفته ها از زندگي امام خميني ، خاطرات عيسي جعفري ، ج 1 ، ص 133 )
يكي از بزرگ‌ترين ويژگي‌هاي حضرت امام ساده زيستي ايشان بود و محل زندگي و حسينيه ايشان به خوبي شاهد ساده زيستي حضرت امام بود ؛ «ارنست كارديناله»، كشيش مسيحي و وزير آموزش و پرورش در دولت انقلابي ساندنيست‏هاي نيكاراگوئه، مي گويد: «بعد از انقلاب نيكاراگوئه، شديداً تحت محاصره اقتصادي بوديم و نيشكر - كه مهم‏ترين منبع درآمد ارزي كشور ما بود - از ما خريداري نمي شد. وضعيت بسيار بغرنج و مبهمي داشتيم. در سفري به ايران، خدمت رهبر انقلاب اسلامي رسيدم. از كوچه‏هاي پرپيچ و خم جماران گذشتم. خانه رهبر انقلاب را در نهايت سادگي يافتم. مردي كه شرق و غرب را به لرزه انداخته بود، پيرمردي است با لباس ساده و در اتاقي محقّر. تنها حرفي كه ايشان گفتند، اين بود: «ما در كنار مبارزان عليه ستمكاران هستيم». اين سخن قوّت قلبي بود كه با هيچ چيز قابل مقايسه نيست. در ادامه سفر به مقر پاپ، رهبر كاتوليك‏هاي جهان رفتم. آن كاخ تو در تو و آن مقر باشكوه، آن لباس‏هاي گران قيمت و فاخر و رفتار تند و برخورد تلخ پاپ كه گفت: اگر مي خواهي كمكي از جانب كليسا به شما بشود، نبايد به سياست، كاري داشته باشيد و همچنين با امريكا درنيفتيد. من گفتم: رهبر من قاعدتاً بايد شما باشيد، اما نيستيد. رهبر من امام خميني است كه به آن سادگي زندگي ميكند و واقعاً راه حضرت مسيح(ع) را ميرود و با آمريكا دشمن است. اگر حضرت مسيح(ع) حالا بود، رفتار امام خميني[ قدس سره‏] را داشت».( پيام زن، سال 5، ش 1 ، فروردين 75)
قاطعيت و شجاعت
يكي از ويژگي هاي بارز شخصيت حضرت امام ، قاطعيت و شجاعت مثال زدني ايشان در طول مبارزات با رژيم ستمشاهي و پس از پيروزي انقلاب اسلامي در رويارويي با مخالفان و دشمنان انقلاب اسلامي و به ويژه آمريكا بود و اين سخن حضرت امام هنوز در گوش جان ملت ايران طنين انداز است كه آمريكا هيچ غلطي نمي تواند بكند .
امام همواره با قاطعيت نسبت به وسوسه هاي جريان هاي وابسته و خودباخته در مقابل بيگانگان هشدار داده و مي فرمود : «... نبايد براي رضايت چند ليبرال خود فروخته در اظهارنظرها و ابراز عقيده ها به گونه اي غلط عمل كنيم كه حزب اللّه عزيز احساس كند جمهوري اسلامي دارد از مواضع اصولي اش عدول مي كند. تحليل اين مطلب كه جمهوري اسلامي ايران چيزي به دست نياورده و يا ناموفق بوده است، آيا جز به سستي نظام و سلب اعتماد مردم منجر نمي شود؟! تاخير در رسيدن به همه اهداف دليل نمي شود كه ما از اصول خود عدول كنيم. همه ما مامور به اداي تكليف و وظيفه ايم نه مامور به نتيجه . اگر همه انبياء و معصومين (ع) در زمان و مكان خود مكلف به نتيجه بودند، هرگز نمي بايست از فضاي بيشتر از توانايي عمل خود فراتر بروند و سخن بگويند و از اهداف كلي و بلند مدتي كه هرگز در حيات ظاهري آنان جامه عمل نپوشيده است ذكري به ميان آورند. در حالي كه به لطف خداوند بزرگ، ملت ما توانسته است در اكثر زمينه هايي كه شعار داده است به موفقيت نايل شود. ما شعار سرنگوني رژيم شاه را در عمل نظاره كرده ايم، ما شعار آزادي و استقلال را به عمل خود زينت بخشيده ايم، ما شعار مرگ بر امريكا را در عمل جوانان پرشور و قهرمان و مسلمانان در تسخير لانه فساد و جاسوسي امريكا تماشا كرده ايم، ما همه شعارهايمان را با عمل محك زده ايم. البته معترفيم كه در مسير عمل، موانع زيادي به وجود آمده است كه مجبور شده ايم روشها و تاكتيكها را عوض نماييم. ما چرا خودمان و ملت و مسئولين كشورمان را دست كم بگيريم و همه عقل و تدبير امور را در تفكر ديگران خلاصه كنيم؟..» (منشور روحانيت ، صحيفه امام، ج 21 ، ص 273)
« گوشه اي از ابعاد شخصيتي مقام معظم رهبري»
مقام معظم رهبري، به تأييد و شهادتِ بسياري از بزرگان، از پيشروترين افراد در عرصه اخلاق بوده و از شخصيت مستحكمي برخوردار هستند. برخي از مواردي كه مي تواند در شناخت برخي از فضائل و ابعاد اخلاقي، شخصيتي ايشان مفيد باشد، امور ذيل است:
1ـ ساده زيستي
بسياري از رهبران كشورها، برخورداري از تشريفات و زندگي مرفّه را از لوازم رهبري و قدرت خود مي دانند امّا اين قضيه در خصوص رهبران الهي، رنگي نداشته و با الگو گيري از شخصيت هاي ديني مانند حضرت علي (ع)، قدرت و اقتدار خويش را در همراهي و همرنگي با مردم دانسته و سعي بر آن دارند كه به مانند توده مردم زندگي نمايند. اين قضيه در زندگي مقام معظّم رهبري نيز بسيار خودنمايي مي كند و بسياري از افراد مرتبط با ايشان، بر اين مدّعا، مُهر تأييد مي زنند. بي آلايشي و سادگي از افتخارات زندگي ايشان بوده است و آراستگي به زيور قناعت و سادگي و پيراسته بودن از رذايل طمع و حرص و تكبر، از بارزترين حالات روحي و رفتاري اوست. خاطرات بسياري در اين خصوص، از زندگي شخصي ايشان، نقل شده كه همگي از عظمت روح و پيراستگي شخصيت والاي ايشان حكايت دارد.
2ـ حسن سلوك
حسن برخورد با ديگران فضيلتي است زيبنده همگان، امّا وقتي جلوه اي زيبا تر به خود مي گيرد كه از سوي حاكمان، مورد عنايت قرار گرفته و قدرت و حاكميت، حجابي براي برخورد دوستانه با اطرافيان نگردد. از نحوه برخوردهاي مقام معظّم رهبري در موارد مختلف، اين گونه گزارش شده است كه هرگز از حسنِ سلوك و معاشرت با نزديكان و دوستان روي بر نمي تابد و نسبت به زيردستان تكبر و در برابر زورمندان تواضع نشان نمي دهد. حجه الاسلام و المسلمين واعظ زاده خراساني مي گويد:
ايشان در ميان فاميل و دوستان و آشنايان و همدرسانشان به اخلاق نيكو، حسن سلوك و معاشرت خوب و برخورد ملايم، شهرت داشته و دارند تا اين حد كه تقريبا بي نظير است.
3ـ تعبد و تقوا
تأدب به آداب شرع و تقيد به موازين تقوا و پرهيزگاري، عمل به وظايف الهي و شوق به نوافل و مستحبات و پرهيز از محرمات و رذايل اخلاقي، را نيز مي توان برترين صفات و حالات روحي و رفتاري ايشان برشمرد. و اين قضيه موجب شده كه ايشان به عنوان انساني جذاب و با فضيلت كه روحي عارفانه و مسلكي عابدانه دارد و گفتار و كردارش، مردمان را به خير و صلاح رهنمون مي سازد، شناخته شود. حضرت امام خميني (ره) در پيام انتصاب ايشان به امامت جمعه تهران فرمودند:
جناب عالي (آيه الله خامنه اي) كه به حسن سابقه موصوف و در علم و عمل شايسته هستيد به امامت جمعه تهران منصوب مي باشيد. و
4ـ شيفتگي نسبت به قرآن
آيه الله خامنه اي، پرورش يافته مكتب قرآن و آشناي ديرين آن است، در روزگار خفقان و سياه رژيم طاغوت، كه قرآن به مساجد و مجالس عزا محدود مي شد و قارياني جز كهنسالان نداشت، درس تفسيرش دلهاي غبارگرفته را صفا مي داد و اذهان تشنه شيفتگان را از شهد شيرين معارف قرآني، سيراب مي كرد و مأمني براي جوانان مسلمان و انقلابي بود. زماني كه روشنفكر نمايان سرخورده، دريچه جان و خرد خويش را بر افقهاي «شرق و غرب» گشوده و حيات خويش را در آن جستجو مي كردند و «منورالفكرها» تلاوت قرآن را كهنه پرستي مي انگاشتند، او به قرآن دل داده و نظر مي دوخت و از گرماي اين خورشيد پر فروغ آرامش مي گرفت. در سال هاي پس از رهبري كه انبوه مسائل و مشكلات فراغ بال را از ايشان مي گيرد، اهتمام به امر قرآن و بسط تعليم آن را سرلوحه كار خود قرار داده، تا آنجا كه شخصا در محفل قاريان نشسته و دل سپاري به نواي وحي و ترنم ملكوتي قرآن رابه همگان مي¬آموزد.
5ـ عشق به اهل بيت (ع)
مقام معظّم رهبري پرورش يافته مكتب اهل بيت(ع) و از دلباختگان خاندان پاك پيامبر(ص) است كه ضمن الگو گيري و رهپويي راه آنان، برپايي مراسم و حضور مستمرش در مراسم جشن و سوگواري اهل بيت(ع)، نشان از شدّت علاقه ايشان و اهتمام به احياي معارف آن ذوات مقدّسه دارد. در همين راستا ايشان كه در كنار «مجمع التقريب بين المذاهب الاسلاميه»، «مجمع جهاني اهل بيت» عليهم السلام را تأسيس نمودند.
7ـ علاقه، باور و اعتماد به مردم
آن چه انقلاب اسلامي را از ساير انقلاب ها متمايز مي كند، اعتقاد و اعتماد بي نظير نسبت به مردم، به عنوان صاحبان اين انقلاب است. مقام معظّم رهبري به مانند امام خميني، جدا از مسأله رهبري، رابطه بسيار خوب و زيبايي با مردم دارند، به گونه اي كه مي توان زندگي ايشان (حتّي در بعد شخصي) را آميخته از عشق به مردم مستضعف و متعهد دانست. اين شيفتگي و علاقه نه از سرِ استفاده ابزاري جهت پيشبرد اهداف سياسي، بلكه مطابق آموزه هاي دين اسلام، از روي اعتقاد به وظيفه خدمت به آنان صورت مي پذيرد.
اهتمام به توده مردم و به خصوص مردم مستضعف و كوخ نشين در دورترين نقاط كشور و هم نشيني در فضاي بي آلايش و آكنده از محبت و صميميتِ آنان، سرزدن بي مقدّمه و تشريفات به خانواده هاي شهدا نيز از برنامه هاي هميشگي ايشان است.
8ـ شجاعت
يكي از اوصاف بارز ايشان شجاعت است. در دوران مبارزه با نظام طاغوتي، به هيچ وجه از زندان، شكنجه، تهديد و تبعيد نترسيده و همواره در پيشاني صفِ مبارزه قرار داشت. پس از انقلاب نيز در جنگ تحميلي در خطّ مقدّم نبرد، حضور فعال و مداوم داشته و در مبارزه با توطئه هاي سازمان منافقين، بني صدر، پا پس نكشيده و به مانند امام خميني، همواره در صفِ مبارزه با آمريكا قرار داشته است.
ايشان در برابر توطئه ها، با اتّكا به شجاعت و اعتماد به نفس و اعتقاد به امدادهاي الهي و نيروهاي مردمي، نه تنها توطئه هايي مانند 18 تير و حوادث پس از انتخابات دهم رياست جمهوري را پشت سر گذاشت، و اهداف عالي نظام جمهوري اسلامي را به پيش برد و در عرصه انرژي هسته اي، كشور را به سوي پيشرفت سوق داده است. شجاعت و مردانگي، مبارزات پيگير و دليرانه، منطق نيرومند و استوار، صراحت لهجه و جسارت در خور تحسين در مقابل دشمنان، و نهراسيدن از ظالمان و ستمكاران، در عين خضوع و خشوع به بندگان صالح و خاصه مردم ايران، همه و همه را مي توان از خصايص وجودي ايشان برشمرد.

فایل دانلودی: